۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه


سلام از کانادا

نمیدونم از کجا شروع کنم ولی حرف زیاد واسه گفتن دارم.

اول اینکه مملکت ما از نظر پیشرفت زیاد از اینها عقب نیست ولی فرهنگ ما بکلی با اینها متفاوته. وقتی اونور هستیم فکر میکنیم مهاجرت به کانادا خیلی مهمه و اینور میتونیم نفس بکشیم و تو ایران نمیتونیم ولی وقتی اینور میایم اولین چیزی که باهاش برخورد میکنیم غم غربته. من الان احساس میکنم ایران رو خیلی بیشتر دوست دارم با اینکه چند روز بیشتر نیست اومدم حتی با آقای احمدی نژاد. این اولین چیزی بود که در در اولین نگاه به اون رسیدم.

و اما ...

ما ساعت 11:30 یکشنبه مرداد ماه رفتیم فرودگاه، حدود 8 تا چمدون و 4 تا ساک داشتیم. چمدونها هر کدوم یک کیلو اضافه داشت که خوشبختانه بخیر گذشت و چیزی نگفتن. مامور IOM اومد فرودگاه و مارو بدرقه کرد و گفت تو فرانکفورت یه مامور دیگه میاد و کمکمون میکنه که نیومد.

پرواز از تهران 2 ساعت تاخیر داشت جوری که ما در فرانکفورت مجبور شدیم بدویم تا به پرواز بعدی یعنی هواپیمایی کانادا برسیم.

از IOM هم اونجا کسی نیومد و کیسه هاشو انداختیم سطل آشغال.

اصلا کسی نه بار مارو نگاه کرد نه پول مارو و همگی مهربون بودن. جوری که من به خانومم گفتم کاش حرفا خانم مستانه محمودی رو گوش نمیکردیم و رب انارو ترشی و کنسرو و هر چی میتونستیم برا بچه ها میاوردیم.

پروازها خوب بود ولی لوفت هانزا تا فرانکفورت کیفیتش بهتر بود. هواپیمایی کانادا کمی خسته کننده بود چون 7 ساعت تو هواپیما بودیم و بعلت تاخیر تو فرانکفورت استراحت نکردیم.

وقتی فرودگاه مونترال رسیدیم اولین مامور گمرک که سیاه پوست بود گند زد به احوالمون، پرسید چقدر پول دارین و پولها کجاست منم صاف و صادق گفتم اینقدره و همه دست منه که دعوام کرد و یه قانون نشونم داد و یه جا لیستو خط کشید داد دستم که ببریم با بقیه مدارک بدیم دفتر فرودگاه اداره مهاجرت فدرال که تو اون یک ساعتی که معطل شدیم تا نوبتمون بشه اعصابمون خورد بود که این چیه و نکنه چیزیو فراموش کردیم و ریجکت شیم که بعد فهمیدیم یارو مرض داشته.

بعدش رفتیم بخش کبک و وقت ملاقات در اداره مهاجرت گذاشت و خلاصه بعد اجازه دادن که بریم بخش بار چمدونارو برداریم که دیدیم یکیش که تمام رخت خواب و لحاف و تشک بچه ها و ما توش بوده نرسیده که بعد دو روز رسید.

بعد یک ون گرفتیم رفتیم اودیم هتلی که از ایران رزرو کرده بودیم و بعد 24 ساعت تونستیم پامونو دراز کنیم.

این بود داستان رسیدن ما.

اصل داستان که دنبال خونه گشتن اینجا و اینکه چه وقت باید اومد کانادا که زیاد ضرر نکرد و چطور خونه اجاره ای پیدا کرد و قیمت اقلامی مث لپ تاپ اینجا و اینکه به صرفه هست کجا بخریم و سوالهای دیگه که شماها قراره بپرسین ایشالا تو پست بعدی.


اون بالا هم عکس از جلو هتلمون هست


۲ نظر:

نيلوفر گفت...

سلام دوست عزيز.رسيدن بخير.خوشحالم كه راحت رسيدين.اين قسمت اخر يعني فرودگاه مونترال جريان چي بود كه اون اقا بهتون گير داد؟مگه اشكالي داره پول نقد بردن؟مي شه يكم بيشتر توضيح بدي؟
بي صبرانه منتظر خوندن پست بعديت هستم.ما هم فقراره وارد مونترال بشيم.هر توصيه اي كه لازمه در خصوص اجاره اپارتمان و خريد لپ تاپ و انتخاب زمان اومدن به ما بكني ازت ممنون مي شم.
موفق باشي

سيمين گفت...

كدام هتل را رزرو كرديد و قيمت ان چقدر بود والا دوستاي من چند ماهه مونترال هستند و مدام از درد سرهاي انجا مي گويند و در اخر مي گويند كه ما اينجا را دوست داريم بالاخره من نفهميدم چي به چيه اگر اين ويزا بياد از اين گنگي خلاص مي شوم اميدوارم همگي ما موفق باشيم