رضایت از خود چیز بدی نیست. برعکس، به نظر من خیلی مفید و دلچسبه. شاید وقتی که به سن من برسید متوجه میشید که نباید همیشه دیگری را ارضا کرد، باور کنید راضی کردن خود از راضی کردن مردم سختتره. خیلی از کارهایی که من در طول عمرم کردم، الان که بهش فکر میکنم میبینم واقعا راضیم نکرده. خیلی وقتها کارهایی کردم که فقط نشون بدم که میتونم. بعد از چهل سالگی دوباره درس خوندم و دکترا گرفتم که فقط بگم میتونم. در دانشگاه بیش از ده مقاله ژورنال و بیست مقاله کنفرانس به نام خودم و با اسم اول خودم دادم که بگم میتونم. به نام خودم یک پتنت (اختراع) در آمریکا ثبت کردم که فقط بگم میتونم. این میتونم میتونمها راضیم نمیکرد. تمام اون میتونم میتونمها شده دو سه تا ورق و مقاله های آنلاین نه بیشتر. شاید انجامشون دادم برای اینکه تو مخم بودن. برای اینکه باید از سدشون رد میشدم برای اینکه دیگه کسی در اون سطح تو مخم نباشه. یا شاید کلا دیوانه بودم. هر چه که بود راضیم نکرد. الان اما چند ساله که دارم سعی میکنم که کارهایی بکنم که راضیم کنن. مدتهاست که دیگه از تعریف و تمجید دیگران خوشحال نمیشم. برعکس گاهی وقتها کاری میکنم که دلم میخواد، که دوست دارم بکنم. حتی علیرغم حرف و میل مردم. مردم خودخواهن، شمارو جوری میخوان که خودشون میخوان، شمارو جوری نمیخوان که هستین و این باعث خوشحالی شما نمیشه بلکه باعث خوشحالی اونها میشه. الان سالهاست که به خیلی چیزها فکر نمیکنم، برای مثال دیگه مدتهاست فکر نمیکنم چرا فلانی در سر کار که حتی سوادش و تخصصش از من کمتره باید حقوقش از من بیشتر باشه. به این فکر میکنم که در عوض آرامش دارم، با یک ایمیل از مدیران درجه بالا کل روان و وجودم بهم نمیریزه که بخوام جونمو بگیرم که احیانا ناراحت نشن. خیلی راحت جوابشونو میدم. کاری از نظرم درست نباشه هم نمیکنم. همین باعث شده به من که میرسن با احتیاط و احترام برخورد میکنند. به این فکر نمیکنم که چرا اگه مثلا خانومم هم کار میکرد الان ما میتونستیم وام بیشتری بگیریم و خانه ای خیلی بزرگتر و شیکتر داشته باشیم. بلکه به این فکر میکنم که یک خانواده داره روی دوش من میچرخه. باید خودم را قوی و محکم و سرپا نگهدارم که اونها حفظ بشن. سرکار سعی میکنم که انرژی بدم و چندین برابرش رو هم دریافت میکنم. از همون اول که وارد شرکت میشم سعی میکنم به چیزهای کوچک توجه کنم. وقتی میبینم سکیوریتی لباس جدیدی پوشیده بهش میگم چقدر رنگ لباست قشنگه چقدر بهت میاد. بلافاصله برق رو در چشماش میبینم دیگه منتظر جوابش نمیشم، همون برق چشماش باتریهامو شارژ میکنه و میرم کارمو شروع میکنم. در کار هم سعی میکنم همین روند رو ادامه بدم، وقتی یکی از همکارانم را میبینم که جایی گیر کرده یا برای سوالی پیشم میاد، به یک جواب ساده قناعت نمیکنم. گاهی استرس رو میتونم تو چشماش ببینم. بهش جواب میدم، حتی با رسم شکل. حتی میبرمش توی لب (آزمایشگاه) و بهش نشون میدم. بهش میگم شروع کن اگه بازم به مشکل خوردی نگران نباش من هستم. آرامش اون به من انرژی میده. ولی این از کجا میاد؟ شاید بخاطر سختیهایی بوده که خودم کشیدم. خودم در این موقعیتها حتی خیلی وحشتناکتر قرار داشتم. واقعا هیچکس رو نداشتم و هنوز ندارم که در لحظات سخت کمکم کنه. واقعا به یادم نمیاد. کار شرکت ما اینه که قطارهای مترو را در سراسر جهان بدون راننده میکنه و این کامپیوتر هست که همه قطارها و سرعتشون رو و تغییر مسیر و اینکه کی باید در ایستگاه بایستند کی حرکت کنند. با توجه به اینکه خطای راننده رو حذف میکنیم. قطارها میتونند سریعتر حرکت کنند و تعداد قطارهای مترو در هر لاین هم میتونه بیشتر بشه و این برای شرکتهای مترو صرفه اقتصادی داره. سیستم خیلی بزرگ و بسیار پیچیده هست و اگر کوچکترین اشتباهی در محاسبات کنیم میتونه آخرین اشتباه ما در زندگی باشه. فقط سه شرکت در جهان اینکارو میکنه و من طراح چنین سیستمی هستم. وظیفه ام از طراحی روی کاغذ هست تا مدیریت نصب و اجرا و نگهداری. لحظاتی رو تصور میکنم که در شهری مثل هنگ کنگ، یا لندن، یا نیویورک، سانتیاگوی شیلی در نیمه های شب تنهای تنها در عمق زمین و یکی از اتاقهای کنترل دارم روی سیستم کار میکنم. در لحظات آخر و موقع چکاپ نهایی کامپیوترها خطا میدند، نمیدونم مشکل چیه، د بابا چه مرگتونه؟ روترها درست کارشون را انجام نمیدن. سیستم وایرلس مشکل داره؟ یا مشکل اپلیکیشن هست؟ ساعت پنج صبح شده، ساعت شش حرکت متروهای این خط در لندن شروع میشه و من یک ساعت بیشتر وقت ندارم. پکتهای کنترل به مقصد نمیرسه. خدای من مشکل کجاست؟ من جایی رو دارم اشتباه میکنم؟ آیا یک بخش دیگه هم مشکل داره یا من در اشتباهم. یکبار دیگه از صفر همه چیزو مرور میکنم. اون نقطه ای که الان من هستم جهنم منه. اگه مشکل حل نشه فردا تیتر روزنامه هاست. اگه بدون اینکه مشکل حل بشه سیستم راه اندازی بشه امکان تصادف و هر واقعه بد دیگری هست. اینجاست که شما کارتون، خانوادتون، زندگیتون همه و همه داره دور سرتون میچرخه. ولی چاره ای نیست مشکل باید پیدا بشه و حل بشه. دراین لحظات تنهایی شاید اگه کسی یواشکی پیشم باشه فکر میکنه من دیوانه ام. چون دارم با یکی صحبت میکنم بلند بلند. اون موقع ما سه نفر هستیم من هستم با خودم که دارم باهاش حرف میزنم و یک نفر دیگه که فکر میکنم همیشه با منه. خیلی که گیر میکنم با اون یک نفر دیگه بلند بلند حرف میزنم. گاهی تهدیدش میکنم و یا التماسش میکنم. گاهی با همون مرور میکنم کارهامو و بهش میگم یکبار دیگه بیا با هم مرور کنیم تورو به هر که میپرستی اگه نکته ای میبینی بهم بگو منم بفهمم. و جالبه که همیشه در موقعیتهای سخت بهم مشکل رو نشان داده. ولی استرسی که در این شرایط من داشتم رو کسی نداشته. وقتی در مسافرت به خانواده میگم امشب کار میکنم، برای اونها فقط یک شبکاری و جبرانش خواب روز هست ولی واقعیت ماجرا اینه. البته این مسئله همیشه پیش نمیاد فقط گاهی که موضوع براحتی توسط مهندسان محلی حل نمیشه برام یک پرواز میگیرن و سریع منو میفرستن تا حلش کنیم. ولی برای همین لحظه هایی که داشتم سعی میکنم به دیگران کمک کنم و در عوض انرژی که میگیرم توان بیشتری برای ادامه کارم میده. همین در زندگی منو کمی سخت کرده.
گاهی برای خودم اچیومنتهایی تعریف میکنم و سعی میکنم بهشون برسم و وقتی بهشون میرسم لذت میبرم. یکیش همین کم کردن وزن بود، که بخاطرش دوچرخه خریدم و روزی بیش از بیست کیلومتر در جنگل از محل کار تا خانه رفت و برگشت رکاب میزدم. واقعا لذت بخشه و باعث میشه از طبیعت لذت ببرید و پر انرژی به سر کار برسید. وقتی که هجده کیلو از وزنم همراه با لذتی که میبردم هم کم شد که دیگه خیلی عالی. یا اینکه برای خودم یک کار تعریف کردم که باید ظرف شش ماه پیانو را در حد نسبتا خوب یاد بگیرم. همه میگفتن سخته باید معلم بگیری و فلان. اونهایی که میگن سخته معنی لغت سخت را در این حد که من درک کردم نمیفهمند. بعضی وقتها یکی به من میگه فلان کار سخته. من چند ثانیه به چشاش خیره میشم. میگه بخدا سخته ها. هیچوقت نمیفهمه درکی که من از سختی دارم با درک اون خیلی متفاوته. و من چیزی نمیگم. با یکی از همکارام که گیتار میزنه صحبت کردم، گفت گیتار رو خودش یاد گرفت. به من پیشنهاد کرد از برنامه های اینتراکتیو استفاده کنم. همین یک جمله اش کافی بود. از شرکت فایدو دو موبایل نو خریده بودم، بعنوان هدیه که مشتری خوب و خوش حسابی هستم به من یک تبلت با چهار گیگ دیتای ماهانه بمدت دو سال داد. پیش خودم هی میگفتم من با تبلت چه کنم اخه؟ رفتم و در وب جستجو کردم و یک اپ پیانو گرفتم که میتونست هم آموزش بده و هم پیانو زدن منو بشنوه و تصحیح کنه. اپ رو نصب کرده و بمدت شش ماه مشتریش شدم. از شما چه پنهون پیانو را برای پسرم خریدم که هی غر میزد من تو مدرسه پیانو کار میکنم ولی در خانه ندارم که تمرین کنم. ولی مثل اینکه در حد حرف بود چون پیانو رو که خریدم دیگه طرفش نرفت. من هم خودم رفتم و اپهاش را گرفتم و شروع کردم به یادگیری، جالبه اعضای خانواده که اینو دیدن شروع کردن. خانومم و پسرم بهمراه هم زمانبندی کردیم و همه داریم یاد میگیریم. خیلی لذت بخشه که در یک خانه بعد از شش ماه سه نفر باشن که هر سه پیانو نواختن رو بلدن.
خلاصه اینکه شما خودتون از خودتون راضی باشید خیلی مهمه. اینکه شما دیگران رو خوشحال کنید که خودتون از خوشحال شدنشون خوشحال بشید لذتی وصف ناپذیر داره.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر