۱۳۹۱ دی ۱۱, دوشنبه

چرا آینده ای برای خود در کبک نمی بینم؟

من به کشور کانادا مهاجرت کرده ام، از طریق استان کبک. چالشهای موجود بین برخی احزاب سیاسی تندرو جدایی طلب فکر من رو از ادامه زندگی در کبک ناراحت میکنه. من در کشور خودم به اندازه کافی شاهد چالش بوده ام. چالش دوباره با برخی تندرویانی که افکار کولونی گرایانه دارند برای من خوش آیند نیست.
اوضاع کار برای مهاجران متخصص در این استان زیاد مساعد نیست، این مردم فکر میکنند که حقشان توسط حکومت انگلیسی زبان فدرال خورده شده و دولت فدرال کانادا رو بستوه آوردن. پس نباید انتظار داشته باشیم حقی را که هنوز خود در پی بدست آوردن آن هستند با مهاجران قسمت کنند. دید باطنی خیلی از این مردم از مهاجران، دید اروپایی است نه دید آمریکایی. یعنی از بالا به مهاجران نگاه میکنند. مردمی که صبح تا شب شعارشون زبان فرانسه است. دولت اقلیت افراطی که همواره در حال محدود کردن زبان انگلیسی است. نخست وزیری که از هر فرصت استفاده میکنه تا برای دولت فدرال دهن کجی کنه و نمایش کشور مستقل کبک رو بده. اینها برخلاف جریان آب رودخانه شنا میکنند. این استان با این شرایط استان ایده ال من نیست. بیشتر شرکتهای بزرگ از سالها پیش به دلیل چالشهای سیاسی، از این استان کوچ کرده و به استانهای دیگر رفته اند. شرکتهای تک و توک باقی مانده باید از قانون 101 دولت کبک پیروی کنند. تمام این مسائل ناخداگاه و بر خلاف میل باطنیم به من این احساس رو میده که من در کبک بعنوان یک مهندس آینده ای شغلی نخواهم داشت.
اما چرا هنوز در این استان موندم. هزینه تحصیل در دانشگاه در این استان بسیار کمتر از استانهای دیگر کانادا است من برای تحصیلات تکمیلی دکترای خود ترمی حدود 350 دلار میدم،  پس بسیار مقرون به صرفه هست که مدرکی کانادایی از دانشگاههای استان کبک بگیرم. هزینه زندگی هم در مونترال کمتر از بقیه شهرهای بزرگ کاناداست. پس تا زمانی که من دانشجو هستم زندگی در کبک به صرفه است.
اگه من وکیل بودم. اگه دلال ماشین و خونه بودم، راننده تاکسی بودم. گارسون رستوران بودم. کارمند ادارات بودم شاید این چالشها برای من اهمیتی نداشت ولی من مهندس در استانی هستم که از یکطرف دچار کمبود شرکتهای "های تک" هست و از طرفی مشکلات سیاسی خودش رو با دولت فدرال داره و مردمش هنوز در رویای سلطنت لویی شانزدهم به سر میبرند. لذا من در اینجا برای آینده خود احساس امنیت خاطر نمیکنم.

۳ نظر:

Unknown گفت...

Mam ham daghighan hamin nazar ro daram, kamlan dorost migi,

آنی گفت...

چه خوب!
پس شما هم از اونجا در خواهی اومد.

هامون گفت...

سلام
به دلایل سیاسی که شما گفتید و اینکه به هرحال مونترال پایتخت نیست خیلی از این شرکتهای تک یا اینجا نیستند یا اگه هم اینجا باشن در حد نمایندگی یا کاستمومر سرویس و پشتیبانی دارن فعالیت میکنن و عموما دفاتر اصلی و بخش های توسعه و فناوری اونها جاهای دیگه قرار داره.
این حس رو زمانی که یکبار رفتم کاناتا تجربه کردم، آدم روحش تازه میشه از چینش اونهمه شرکت تکنولژیک تراز اول. البته اینجا تو مونترال هم بلوار آلفرد نوبل یه همچین حسی رو داره ولی خوب نه به اندازه کاناتا.
با هاتون در مورد یه دوره گذر سه چهار ساله تو مونترال برای به دست اوردن مدرک کانادایی موافقم اما این به درد اونهایی میخوره که فرزند ندارن یا اونها اونقدر کوچیکن که به راحتی زبان جدیدی رو یاد میگیرن. مثلا کسی که با یه بچه 11 ساله بیاد اینجا و دوسال بعد که تازه بچش به فرانسه عادت کرده و میخواد عادی بره مدرسه دو باره تو 13 سالگی به بچش بگه خوب حالا از اول بیا بریم کلگری دو باره انگلیسی بخون یکم در حق بچش ظلم کرده.
موفق و پیروز باشید