۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه

وقتی دیکتاتور، دمکراسی میخواهد

الان بیشتر از 8 ماهه اینجاییم. برای من که یک چشم بهم زدن گذشت، دلم خیلی برا ایران تنگ شده این تنها چیزیه که اذیتم میکنه. هر چند به این فکر میکنم اگه ایران بودم الان باید استرس داشتم، تنش داشتم، حرص میخوردم. وقتی برای کوچکترین کاری میخواستم وارد دفتر یک کارمند اداره بشم استرس داشتم که آیا ایشون امروز سر کیف هستن و کار منو انجام میدن یا اینکه میخوان گره تو کارم بندازن و آخرش یک پولی از من بگیرن و کلی منت بگذارن. اگه ایران بودم الان باید حرص اینو میخوردم که بعد از کلی دادار دودور و اینکه مردم بیاید دارو ندارتونو برا دولت تو کاغذ لیست کنید حالا از نظر کمکهای یارانه ای دولت جزو کدوم خوشه و گروه و گله هستم. باید حرص میخوردم فلان مدیر فلان اداره یا وزارتخونه، چطوری تا پریروز کسانی که مدرک لیسانس و فوق لیسانس داشتن به مسخره میگرفت و یهو دو روزه و احیانا بنابر مصلحت، مدرک دکترای کله پاچه پزی گرفته و در فلان جا بعنوان مدیر دلسوز خدمت میکنه.
اونجا با اینکه کار داشتم، خودم کار میکردم. خانومم هم شاغل رسمی دولت بود ولی هیچوقت احساس آرامش و امنیت خاطر نمیکردم. همیشه از چند روز دیگرم نگران بودم.
ولی اینجا با اینکه خانومم هنوز کار نمیکنه، منم هنوز کار ثابتی ندارم ولی آرامش دارم. درگیری با سیستم دولتی و اداری ندارم. چون به اونها اعتماد دارم. نگرانی بابت آینده بچه ها ندارم، چون از نامه هایی که دریافت میکنم وساپورتهایی که بابت اونها میگیرم متوجه میشم سیستم اینجا بیش از من نگران آینده بچه های منه.
اینجا نامه درخونتون میاد که آقا یا خانوم فلانی که والدین ... هستین طبق قانون ... این سرویس و خدمات به شما و فرزندتون تعلق میگیره ازش استفاده کنید.
اینجا از تلویزیون اعلام نمیکنن که آهای ما قراره به خوشه فلان چندرغاز صدقه بدیم، برین فرم پر کنید اگه احیانا از هفت خان رستم گذشتیم و شاخ غول شکوندیمو بعدش به این نتیجه نرسیدیم که برنامه ریزیمون اشتباه بوده، اصلا حالا ببینیم چی میشه ولی ببینین چقدر ما خوبیم.
قبول دارم ما خیلی سال نیازه که به اینا برسیم. قبول دارم که قدم به قدم باید پیش بریم. ولی اینکه ما عوض جلو به عقب برمیگردیم رو چطور توجیه میکنید؟؟!!
وقتی تازه وارد این کشور میشیم در ظاهر بین تهران یا اصفهان با تورونتو و مونترال فرقی نیست حتی اتوبانها و خیابونهای مارو در شهرهای بزرگ اینها ندارند، ولی وقتی مدتی میگذره تازه فرقهای زیربنایی بین اینجا و اونجارو متوجه میشیم. تمام پیشرفتهای اینها از نظم و انضباط هست، و تمام بدبختیهای ما از بی نظمی. ما به جایی رسیدیم که بی نظمی در کل سیستم نهادینه شده و اگه در جایی کسی بخواد نظمی رو پیاده کنه به شرطی به نتیجه میرسه که ارتباط اون سیستم منظم رو با محیط اطرافش قطع کنه و اینکار کاملا غیر ممکن هست. این بی نظمی و بی قانونی و فساد در سیستم اداری چیزی نمیشه که به گروهی یا سیستمی مربوط بشه. تک تک مردم ایران در وضع بوجود آمده مسئول هستند. باید رفتار تک تک ما اصلاح بشه وقتی که نمیتونیم در یک محیط کوچیک خانه و یا کاری همو تحمل کنیم، چطور انتظار داریم گروهی که بر ما حکومت میکنند بتونن تحملمون کنند. اینا که از فضا نیومدن. از خارج هم نیومدن. بخواین یا نخواین بچه های همین کشور هستند. ما سر کار بعنوان جزء کوچکی ازین سیستم به همکارمون حسادت میکنیم. جلو پیشرفتشو میگیریم. پشت سرش بدگویی میکنیم خوب اگه اسلحه و قدرت هم داشتیم، احتمالا یواشکی میکشتیمش. چطور انتظار داریم دیگران رفتارشون با ما بهتر از خود ما باشه؟؟!!!
ما با دمکراسی سالها فاصله داریم.
دمکراسی از خونه های ما متولد میشه. دمکراسی رو بچه های ما میتونن به مملکت هدیه بدن، به شرط اینکه مثل خودمون تربیتشون نکنیم. دمکراسی یعنی اینکه همدیگرو دوست داشته باشیم.
تو بعنوان یک ایرانی چقدر از پیشرفت همکارت خوشحال میشی؟!! خیلی ساده است دمکراسی یعنی این.
منی که هنوز موفقیت دوست خودمو نمیتونم ببینم، منی که تو خونه، خانمم یا بچم حرفی میزنه خوشم نمیاد و میزنم تو دهنشون. میرم و دم از دمکراسی میزنم و یکیو مثل خودم گیر میارم به این امید که اون برا من دمکراسی بیاره؟
تو که تو خونه و زندگیت ثابت کردی ظرفیت پذیرش دمکراسی رو در یک محیط کوچیک نداری چطور انتظار داری که کس دیگه برات دمکراسی بیاره؟ حساب دودوتا چهارتاست. اون کس دیگه یا واقعا دلسوزه که اولین مانعش سر راه دمکراسی خودتی و بعد مدتی بنای مخالفت باهاش میذاری. یا اینکه میخواد از این شعار استفاده کنه که خودشو و طرفداراشو که سالها از قدرت دور بودن رو به یک نون و نوایی برسونه.
نتیجش اینه که جای یک دیکتاتور با قبلی عوض میشه و این وقت و انرژی و منابع مملکت شماست که تلف شده.
دمکراسی یعنی تربیت من. یعنی خانواده من. یعنی محیط کار من. اگه خیلی برای مملکت دلت میسوزه اگه واقعا در حرفی که میزنی صادقی از خودت و بچه هات و ارتباطاتت با جامعه شروع کن. در غیر اینصورت چرند میگی . در غیر اینصورت حقته. در غیر اینصورت لیاقت توی دیکتاتور کوچک یک دیکتاتور بزرگتره. دنبال این نباش که یکی از آسمون بیاد و دموکراسی برات بیاره اونوقت تو با همین اخلاق غیر دموکراتیک تو اون بهشت بخوای زندگی کنی.


۱۶ نظر:

Parinaz گفت...

سلام.با تشکر از اطلاعات خوبتان لطفا ایمیل خورتون رو بدین چون لینکش فیلتر شده. من نمی دونم چه جوری باید اول پول واریز کنم و ایا فرمهای اولی باید به سوریه فرستاده بشه یا کانادا؟ ایمیل من:
parinaz_aram@yahoo.com
thanks

a12odd گفت...

آقای مهاجر ایندفعه خیلی خشن نوشتی. یک کم ترسیدم. ولی حرفاتو قبول دارم.
لطفا در مورد داستان بازنشستگی هم یه کم بنویسین با توجه به کارتون آیا نگران دوران بازنشستگی نیستید؟

shirins گفت...

مطلبتون خيلي صادقانه و تاثيرگذار بود براي يكسري از دوستانم لينكتان را فرستادم... همينطوره همه چي از فرد شروع ميشه. اميدوارم يكروز ايران هم و ايراني ها به درجه اي از دموكراسي فردي و اجتماعي برسند.

بیژن گفت...

" نگرانی بابت آینده بچه ها ندارم، چون از نامه هایی که دریافت میکنم وساپورتهایی که بابت اونها میگیرم متوجه میشم سیستم اینجا بیش از من نگران آینده بچه های منه. "
" دمکراسی یعنی تربیت من. یعنی خانواده من. یعنی محیط کار من. "

Diary Of A Stranger گفت...

کاملا موافقم.

ناشناس گفت...

salam ye soali dashtam aya khanometon estefa dad ya morekhasi gereft chon man garare morekhasi begiram va hagigat ye kam mitarsam ke estefa bedam chon man ham karmand dolat hastam va garare ye mahe dyge biyam

حامد گفت...

کاملا با حرفات موافقم.
امیدوارم آرامشی رو که داری قدرشو بدونی و دعا کنی که ما هم بتونیم بیایم و لذت این ارامش رو درک کنیم.
راستی بلینکیم؟

ناشناس گفت...

سلام
متن جالبی بود ولی تعریف دمکراسی بسیار سخت و کمی است و در هر کجا تعریف خاص خود را دارد و نسبی است .

محبوبه گفت...

چه متن قشنگی نوشتین دوست عزیز
آدم احساس میکنه این حرف ها یه جایی تو سینشه ولی نمی تونه درست بیان کنه.ولی معلوم میشه بعضی ازآدم ها مثل شما می تونن به زبون بیارن.
ممنون از نوشته های زیباتون

ناشناس گفت...

سلام من وبلاگ شما رو هميشه مطالعه ميكنم ممنون از مطالب خوب شما. من لينك وبلاگ شما رو تو بلاگم گذاشتم اگه تمايل داشتيد شما هم اين كار رو انجام بديد ممنونم اينم لينك بلاگم
http://www.inimmigrationway.blogfa.com/

آرمان مشرقی گفت...

سلام
چرا پستی که راجع به ابی بود رو برداشتید.مثل ابنکه شما هم دچار خود سانسوری شدید.

ناشناس گفت...

سلام
پست جالبی بود با تمام وجودت دموکراسی رو در کانادا احساس کردی و میخواستی این درد مشترک رو فریاد بزنی آره ؟
موزیکی هم که با player گذاشتین خیلی خیلی قشنگه دمتون گرم .
از شما خواهشی داشتم و اون اینکه میخواستم در اولین فرصتی که داشتید در مورد نحوه پذیرش دانشگاههای اونجا نخصوصا اونهایی که رایگان هستند و مراحل و اقدامات ورود به دانشگاه رو از صفر تا .... یک پست درست و حسابی بنویسید . در هیچ سایتی به جزئیات ورود به دانشگاه و اینکه از کجا باید شروع کنیم و ... چیزی گفته نشده.
ممنون دوست گرامی

مریم گفت...

سلام...
نظرتون در مورد دموکراسی...من و یادکتاب جامعه شناسی خودمانی..حسن نراقی انداخت
که نظرش شبیه شماست....وکلا عادات خودمون دلیل اکثر مشکلاتمون می دونه...
راستی...من از این اهنگه که گذاشتید خوشم اومد..میشه..مشخصاتشو هم بنویسد..تا برم بگردم اید یه جایی بتونم دانلود کنم...مرسی

Mohaj Canada گفت...

پریناز
من به شما ایمیل فرستادم.
ایمیل من هم airkanata@yahoo.com
---------
آقای a12odd، اینجا همه وقتی سنشون از 65 میگذره از دولت مقرری دریافت میکنن.
------------------------
ناشناس: بهرحال باید تصمیمتو بگیری، بعضیها استعفا میدند و بعضیها بازنشست میشن و میان ولی کسانی که مرخصی میگیرن و میان همیشه دودل میمونن.
------------------------
ناشناس:

دمکراسی یعنی همو بتونیم تحمل کنیم بهمین راحتی.
------------------------------
آرمان مشرقی
دیدم این یکی پستم مهمتر از پستیه که بخوام از یک آدم بی عقلی که آخر عمری پول بیش از هر چیزی براش ارزش داره بنویسم.
-----------------------------
ناشناس:
رو لینک کلیک کن و میتونی دانلودش کنی. اسمشم همونجا چیدا میکنی
----------------------------

ناشناس گفت...

آقاي مهندس سلام
نوشته شما خوب بوداما نكته اين جاست كه كساني كه بايد به نوشته هايي از اين دست عمل كنند اصلا اهل مطالعه نيستند و در ضمن سيستم براي ادامه حيات خودش نيازمند حفظ شرايط بي نظمي و فضاي كدر و غبار آلود موجوده كه همه آدمهايي كه از شرايط موجود به نفع خودشون بهره برداري مي كنند بتونند تو تاريكي براي سو استفاده هاي خودشون مخفي بشن.من با اينكه با خيلي از نكاتي كه اشاره كرديد موافقم اما فكر ميكنم اگه تو كشور ما هم قانون حاكم بشه و حكومت يا حتي بخشي از اون در اختيار طبقه فرهيخته جامعه قرار بگيره كه به لحاظ عددي كم هم نيستند قرار بگيره جلوي خيلي از نابساماني ها و مشكلات رو ميشه گرفت.من بواسطه شغلم با كارمنداي دولت تو سطوح مختلف سروكار دارم و ميبينم كه مشكل معيشت و عدم امنيت از يك طرف و باند بازي و فساد مالي مديران رده بالا و انواع و اقسام تبعيض ها و سو مديريت هااز طرف ديگه كارمندها رو مجبور ميكنه كه براي بقا به مواردي كه اشاره كردي رو بيارن اين كار از روي اجباره و در شرايط عادي همين آدمها قابليت بروز رفتارهاي بهتري رو دارند اما چه ميشه كرد كه فعلا دور گردون بر مراد ما نيست...

مامان بهارک گفت...

حق با شماست