۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

همه چی از همه جا

خبر اول این که المپیک ونکوور در بی برفی کامل در حالی که با هلی کوپتر و کامیون و خلاصه هر چی میتونن از جاهای دیگه برف میارن تا زمین اسکی شون بی برف نمونه در جریانه و دیشب یک زوج کانادایی تونستن طلای رقص پاتیناژ رو به خودشون اختصاص بدن که به نظر اینجانب و خانومم حقشون نبود چون نسبت به آمریکا که دوم شده و حتی روسیه که سوم شد رقص خوبی نداشتند که بعدا هم اعتراض برخی رسانه ها مهر تایید بر حرف ما زد، خلاصه کانادا از شرایط میزبانی استفاده کرد. ونکوور همینجوریشم برف درست و حسابی نداره دیگه امسال که هوا گرمه جای خود داره و مردم ونکوور حسابی کلی جوک در مورد المپیک امسال نظیر اسکی روی چمن به جای برف و ... ساختن.
امروز هم هوای مونترال بسیار خوب و لطیف بود. هوا دو درجه بالای صفر بود و کمی دیشب برف بارید که امروز تبدیل به بارون شد. برخلاف پارسال که همه میگفتن زمستون سخت و بدی داشتن، از شانس ما امسال زمستون کانادا درست و حسابی نبود و بیشتر شبیه بهار بود تا زمستون. بطور معمول آب و هوای مونترال زمستونها تا 30 درجه زیر صفر و تابستونها تا 40 درجه بالای صفر میره و در تابستان بسیار شرجی و گرم با بارانهای استوایی میشه. بطوریکه شما در تابستون فکر میکنی در منطقه استوایی هستید.
همین اشتباه رو جناب آقای ژاک کارتیه کاشف اولیه کانادا مرتکب شدن وقتی که اولین گروه فرانسویها در این منطقه پیاده شدن هوا بسیار گرم و مرطوب و همه جا سبز و خرم بود. ایشون خوشحال شده و به گروه اول گفتند شما در همین منطقه منتظر شید تا بریم و خبر بدیم و بقیه تشریف بیارن از فرانسه. اتفاقا تا ایشون برن و برگردن زمستون سخت اینجا شروع شد و اینها که پیشبینی این مسئله رو به جهت غذا و شکار و آذوقه و ساخت منزل مناسب، نمیکردن نصف بیشترشون نتونستن بهار کانادا رو ببینند که بعدا از طریق بومیان اینجا یاد گرفتن. بعد دیگه بماند انگلیسیها تشریف آوردن و چه جنگهایی بین انگلیس و فرانسه در این منطقه در گرفت که کانادای قدیم رو از چنگ فرانسویان دربیارن که آوردن و بعد نفر سوم یعنی ایالات متحده قدیم(که هنوز متحد نبودن) تشریف آورد و اونم به کل کانادا نظر داشت و انگلیس دید که الانه که فرانسویها از فرصت استفاده کنند و از دو جبهه جنگ بر علیهش شروع بشه رفت و با فرانسویها یک قرارداد امضاء کرد و بخش کبک رو بصورت خودمختار داد دست فرانسویها و خیالش که راحت شد رفت تا به حساب آمریکا برسه و این بود که کم کم کانادا شکل گرفت.
کانادا یک کشور در ظاهر متحد و در باطن تشکیل شده از چندین کشور. شما وقتی از یک استانی به استان دیگه سفر میکنید مثل اینه که از کشوری وارد کشور دیگه میشید، فقط ویزا نمیگیرید یا پاسپورت نمیخواد غیر از این تمام قوانین تغییر میکنه. شما وقتی از استانی وارد استان دیگه میشید اگه در استان قبل در بهترین دانشگاه هم درس خونده باشید باید مدارک تحصیلی رو در استان جدید ارزشیابی کنید. قوانین راهنمایی و رانندگی تغییر میکنه گواهینامه استان مربوطه باید گرفته شه. قوانین بیمه تغییر میکنه بطوریکه برای مثال بیمه اتومبیل برای یک اتومبیل معمولی در استان کبک ماهی حدود 25 تا 40 $ هستش و همین در استان انتاریو میشه 150 تا 300 دلار با قوانین مخصوص خودش. بقیه قوانین هم به همین صورت.
راستی امروز پسر بزرگمو بردیم مدرسه ثبت نام کردیم. پسرم الان پنج سال و دو ماهشه ولی طبق قوانین اینجا باید در شش سالگی بره کلاس اول، شش سالگی از نظر اینها یعنی چی؟ یعنی شش سالش تموم شده باشه، یعنی شش سال و یک روز که ما تو ایران میگیم رفته تو هفت سال. بنابر این پسرم باید از آخر آگوست امسال بره پیش دبستانی که رایگانه و زیر نظر دبستان مدیریت میشه و بعد از طی این دوره میره و وارد کلاس اول میشه. اینجا هر مدرسه سرویس اتوبوس خودشو داره که سر ساعت بچه ها رو میبرن و برمیگردونن و اون هم رایگانه.
برای پسر کوچیکم هم که الان سه سال و دو ماهشه شنیدم دانشگاه مونترال مهد کودک داره که برای کارکنان ظاهرا رایگانه و اگه بشه هفته ای دو سه روز بگذارمش اونجا که بتونه زبان یاد بگیره و کمی فعالیت کنه خوبه. صبح با خودم میبرمش و ظهر یا عصر هم مادرش میاد و برش میگردونه به خونه. چون بچه ها تو این شش ماه که اینجا هستیم هنوز زبان یاد نگرفتن چون با مادرشون خونه بودن. یکجورایی بعد از 3 چهار سال که ایران مهد میرفتن، اینجا پهلو مادرشون بودن و استراحت میکردن.
اگه به این اعتقاد داشته باشید که خدا روزی رسونه اینجا غم و غصه ها و استرسهای ایران وجود نداره، جز غم و دلتنگی دوری از وطن و خانواده و پدر و مادر.
اینجا اوایل که با قیمتها آشنایی نداشته باشید و برید تو یک مغازه بخواهید به سبک ایران خرید کنید شوکه میشید چون اگه ندونید از کجا و چطور باید خرید کنید تا 50% بیشتر میپردازید ولی کم کم دستتون میاد و زندگی عادی میشه. مخصوصا که خیلی اقلام اساسی نظیر گوشت در اینجا به قیمت دلار آزاد یک سوم ایران قیمت دارند. دیگه از اینجا که حقوق بگیرید که یعنی واقعا مفت. اینجا هر کس هر جور بخواد براحتی زندگی میکنه، اگه کسی بخواد صرفه جویی کنه براحتی میتونه و فروشگاهها و زمانهایی مخصوص این کار هست بدون اینکه بخواد به اونصورت قناعت کنه. اگه بخواد شیک زندگی کنه باز هم میتونه.
دنیا واقعا کوچیک شده، پریروز تو مترو نشسته بودم دیدم یکی از دوستان ایرانم که آخرین بار سه سال پیش تو ایران دیده بودمش و نمیدونستم کجاست با خانومش اومد و نشست صاف روبرو من. باهش حرف زدم گفت یکساله اومده و بعد از 5 ماه یکم دپرس شده و برگشتن به ایران، حالا دیگه با دیدن اینجا دیگه با شرایط اونجا که هممون میدونیم چطوریه نمیتونست زندگی کنه و دوباره بعد یکماه برمیگرده و میاد کانادا.
اینجا کشور واقعا آزادیه، آزادی به معنی بی قید و بندی هم که تو ایران تعریف و تبلیغ میکنن نیست. اینجا با اروپا فرق داره، تو اروپا اجازه شاید ندن زنا با روبندی برن به دانشگاه ولی اینجا براشون مهم نیست. فضای مهاجر پذیری اینجا اون فضای غربی رو کاملا تلطیف کرده، (تلطیف گفتم یاد حرف سخنگوی وزارت خارجه ایران افتادم که میگفت ما روزنامه هارو میبندیم و افراد رو دستگیر میکنیم تا فضای سیاسی رو تلطیف کنیم، معنی تلطیف رو هم یاد گرفتیم.) خلاصه وقتی تو مترو میشینی مطمئن باش از جمع 40 نفری که تو یک واگن هستن حداقل 25 نفرشون کانادایی الاصل نیستن و حداقل 10 نفرشون مسلمان هستن. این یعنی هر کسی به خودش اجازه نمیده که هر کار غیر استانداردی که در نظر فرهنگ عمومی زیاد وجهه خوبی نداره انجام بده. ولی در عین حال تحمل جامعه هم بالاست و اگه این اتفاق بیفته مردم خودشونو به ندیدن میزنن و سرگرم کار خودشون میشن. اینجا هیچ کاری جرم نیست مگه اینکه فضای آزادی دیگران رو تهدید کنه و به نوعی مزاحم حریم دیگران بشه دراینصورت کوچکترین کاری جرمه.
یکبار هم فکر کنم توضیح دادم دولت اینجا تا سال 1960 بسیار دولت سختگیری بود، کلیسا بر همه رفتار دولت و مردم نظارت داشت بطوریکه از اختیاراتش سوء استفاده کرده و وارد حریم خصوصی مردم شده بود. اگه زنی میخواست بره دکتر و یا عمل جراحی بشه تا شوهرش اجازه نمیداد اگه هم میمرد دست بهش نمیزدن چون قانون کلیسا اینجور بود. اقتصاد تعریفی نداشت چون تحت نفوذ کلیسا بود و معلوم نبود بودجه دولت چطور میشه. بیمه درمانی به صورت فعلی و کاملا رایگان، وجود نداشت. روحانیون کلیسا در مدارس بسیار سختگیری میکردند بطوریکه مردم از دین رویگردان شدن. مردم اینجا برای عبور از این مرحله یک دوره ای سخت رو پشت سر گذاشتند که به Tranquil Revolution یا انقلاب آرام معروفه که تونستن به تدریج با تغییر عناصر کلیدی کلیسا در سیستم و دست آخر با تغییر نحست وزیر، سیستم اداره مملکت رو از چنگ کلیسا دربیارن و ابتکار عمل رو نخبگان کشور در دست بگیرن و روحانیون کلیسا رو به همون چهاردیواری کلیسا برگردونند ولی فرقی که کرد این بود که این مردم الان ریشه تمام مشکلات آنموقع خودشون رو در دین میبینند و کلیساها فقط برای ازدواج و مرگ استفاده میشه و معمولا خالی از جمعیته.

۵ نظر:

بیژن گفت...

مطلب بسیار خوبی بود
کاملا مفید
احتمالا بارونی که داره میاد برفهارو آب میکنه
بهار داره میاد

اینجا یعنی شیراز هم هوا خیلی خوبه
امروز تا 22 درجه بالای صفر هم رفت

مطالب بیشتری راجع به مونترآل بزارید ممنون میشم چون اونجا رو انتخاب کردم
از خرید ها و فروشگاهها و تفاوتهای استانها که مخصوصا در این مطلب نوشتید باز هم بنویسید
اینکه اونتاریو گرانتر از کبک هست قبلا هم شنیده بودم
بیشتر بنویسید دعای ما پشت سرتونه
بیژن

رودابه گفت...

موفق باشید

رودابه گفت...

موفق باشید

Diary Of A Stranger گفت...

ممنون از مطالبتون! خیلی به درد بخوره :)

Unknown گفت...

سلام اقای مهندس

امیدوارم همیشه موفق باشید. ممنون از مطالب مفیدتون......

پسرهای گلتونو ببوسین.......