۱۳۹۰ شهریور ۲۰, یکشنبه

اگه تو خارج از کسی در مورد بدترین حادثه زندگیش سوال کنی دیگه آخرش تجربه بابا بزرگشون در مورد جنگ جهانی دوم یا خیلی جدید باشه درمورد 11 سپتامبر میگن.
ما چی بگیم؟ انقلاب دیدیم. جنگ دیدیم. کوپن، موشک باران، تجاوز و آخرشم آوارگی.

۵ نظر:

مامان سارا گفت...

واقعاها ما چی بگیم!

جواد گفت...

کوپن که بد نبود خداییش من هنوزم کوپن هامو دارم هر چند چیزی اعلام نمیکنن موشک باران و بمباران هم برای خیلی از بچه های اونموقع خاطره اش مربوط به خروج از شهرو فرار به دهاتهای اطراف و روزهای دور از مدرسه است ولی این یکی آخری آوارگی از یه جنس دیگه اس من هرروز با خودم درگیرم یه روز امیدوارم که برم روز دیگه میگم آخه من برم اونجا چی بگم من مال اینجام یه روز میگم به خاطر آینده بچه برم روز دیگه می گم حالا آینده درست بچه ای که دیگه نه خاله ای داره نه عمه نه عمو نه دایی نه پدربزرگ نه مادربزرگ و خیلی چیزای دیگه آیا بازم آینده درست و حسابی داره نمی دونم ذهنم مثل یهودی سرگردان شده و ظاهرن به هیچ ساحلی پهلو نخواهد گرفت نمی دونم شاید تقصیر از خود ماست که در یک جامعه قیم مآب بزرگ شدیم که همش برامون تصمیم گرفتن و وقتی بزرگ می شیم گرفتن تصمیم صحیح رو بلد نیستیم. جواد

ناشناس گفت...

ما بگیم : هنر نزد ایرانیان است و بس

ناشناس گفت...

پس وضع ما که در مملکت گل بلبل نشستیم بهتره؟؟ چون چیز های بیشتری داریم که تعریف کنیم البته اینقدر تعریفیها زیاده که نمیدونیم از کدومشون شروع کنیم واقعا وقت کم میاریم ....البته فکر کنم اقای مهاجر شما هم خوی و اخلاق خارجیها رو گرفتید چون ظاهرا خیلی کم حرف شدید؟؟؟؟

بابک گفت...

سلام مهندس عزیز
این پستتون رو که می خونم از یه طرف خندم میگیره و از طرف دیگه درد نهفته توی دل شمارو توی این چند تا جمله ساده لمس می کنم.
خب شرایط همینه دیگه!
شاد باشید