۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

ما بابت همه چی مقصریم


اینجا که بیاییم خیلی چیزها دستگیرمون میشه.
میفهمیم سالها سرمونو مثل کبک تو زمین فرو کرده بودیم، سالها زندگیمون رو تو دانشگاهها گذروندیم که مدرک بگیریم. فلانی از دانشگاه صنعتی شریف مدرک داره. اون یکی تو دانشگاه آزاد درس خونده. خودمونو با این جمله احمقانه که ایرانیها ملت با استعدادی هستند گول میزدیم. احساس غرور نسبت به چیزهای بی فایده میکردیم. دانشگاه که درس میخوندیم فکر میکردیم شاخ غول میشکونیم. بعد که فارغ التحصیل میشدیم اگه کار پیدا میکردیم تازه اول تبدیل شدن ما به یک موجود بی سواد و بی مصرف بود. اون اقیانوس یک سانتی متری از اطلاعاتی که تو بهترین دانشگاههای ایران بر اثر سیستم غلط آموزشی و اساتید اکثرا تنبل یاد گرفته بودیم تبدیل به یک چاله یک سانتی میشد که هر روز با چوب بهمش میزدیم و کمی هم دروغ و چاخان و دررفتن از کار چاشنیش میکردیم. ولی باز هم نمیفهمیدیم این عمرمونه که داریم هدر میدیم و مملکت ماست که داره عقب میمونه به خاطر حماقت ما و عقده خودبزرگ بینی ما. گاهی هم بر اثر اتفاق پیشرفتی به اندازه نوک دماغمون میکردیم، از این اتفاق غیر مترقبه چنان خوشحال میشدیم که دهها روز کارمون رو تعطیل میکردیم و از استعداد ایرانیمون صحبت میکردیم ولی هیچوقت حتی یک لحظه به سالها شکستمون و اینکه چرا اینهمه عقب افتادیم فکر نمیکردیم. این شد نتیجه یک عمر درس خوندن و کار کردن در مملکتی که 70 میلیون استعداد در اون وجود داره.
یک انسان حسود، دارای عقده خودبزرگ بینی، عقده جنسی، بی سواد، منفعل، افسرده، عصبی و صد البته با استعداد که هیچوقت نشد از استعدادش استفاده کنه.
و حالا اومدیم اینطرف میخوایم بریم استخدام شیم، یک رزومه درست میکنیم سه صفحه. بر حسب اتفاق میریم مصاحبه کاری، چون اعتقاد داریم باید در سطح مدرک تحصیلیمون کار گیر بیاریم. با کت و شلوار و کراوات و مغرور وارد میشیم. وقتی خارج میشیم قیافمون دیدنیه. کت رو گرفتیم رو دوشمون و کراوات رو انداختیم پشتمون. آویزون. چون تازه متوجه شدیم هیچی نیستیم. تازه متوجه شدیم سالها در دانشگاههای به اصطلاح معتبر کشور که اینجا هیچکس حتی اسمشون رو هم نشنیدن وقت تلف کردیم. مصاحبه کننده میپرسه این تخصص رو داری؟ ما در جواب میگیم نه تنها این تخصص رو داریم بلکه 10 تا تخصص مرتبطش رو هم داریم. میگه من کاری به 10 تا دیگه ندارم از همین یکی بگو که چه کردی؟ و چه بلدی؟ و ما قصه حسین کرد شبستری براش تعریف میکنیم که از اون فقط دو جمله مفید در زمینه تخصصمون در نمیاد. اونوقته که فکر میکنیم ما واقعا سالها در مملکت استعدادهای درخشان به عنوان افتخار مملکت چه کردیم؟ اونوقته که آسمون جلو چشممون تیره و تار میشه. فشاری به ما میاد که در ایران که بودیم حتی خوابشم نمیدیدیم. شبها کابوس به سراغمون میاد.
خدایا من 11 هزار کیلومتر از مملکتم دور شدم، اومدم اینجا تا بفهمم هیچی نیستم؟؟!!
تا بفهمم اون آموزشی که تو دانشگاههای اونجا بهم میدادن اون همه تکلیفی که استاد دانشگاهم به من میداد تا حل کنم؟ اینجا به اندازه پشگل هم به دردم نمیخوره؟
پیاده میریم سمت خونه، من چه کنم؟ چطوری اینجا سر کنم؟ برم یک جا بعنوان پیشخدمت استخدام شم؟ حتی اینکار رو هم بلد نیستم. آخه من خاک بر سر، زبانم هم  کامل نیست. آقایی رو میبینم که داره جایی رو جارو میکنه. بهش حسودیم میشه اون کل عمرشو مثل من دراین دانشگاه و اون دانشگاه هدر نداده تا الان بفهمه که هیچی نیست. در حد نیازش درس خونده. لذت زندگیشو برده و الان هم صبح تا عصر میاد اینجا جارو میزنه و عصر کت و شلوارشو میپوشه و با خانوادش بیرون میره. از یک پل رد مشین. فکری میزنه تو سرتون خودمو بندارم پایین و راحت کنم. به ما نیومده هیچ جای دنیا خوش باشیم. اصلا شاید من دچار لعنت ابدی شدم بذار تمومش کنم. بد فکر میکنید که چی؟ اونور هم یکی هست که یک چوب کلفت و داغ تو ما تحتت کنه بر اثر گناهانی که انجام دادی تازه اینور هم خانوادت میگن مرتیکه پدرسوخته، مارو ازونور دنیا برداشت آورد اینور بعد هم خودشو راحت کرد و مارو انداخت تو دردسر.
از این فکر منصرف میشید. دنبال علت هستید. چرا من بعد از سی و اندی سال در جایی که هزاران کیلومتر از مملکت دوره باید بفهمم که سالها در اشتباه بودم. سالها وقت تلف میکردم.
این افکار دیگه فایده نداره. یا باید تسلیم شد و امثال خیلیها دیگه پولی بخور و نمیر از دولت گرفت و حال وحول و دانسینگ و کافه و دوست پسر و دختر و کنسرت فلانی و دراگ و ... و خلاصه  آویزون موند، یا سالها تحصیل و کار رو رها کرد و دنبال شغلهای غیر مرتبط رفت و یا باید از صفر شروع کرد. باید استراحت نداشت. باید صبح تا شب کار کرد و تحصیل کرد و چیز یاد گرفت. بابت تمام سالهایی که اونور صبح تا شب وقت تلف میکردی و هیچ چیزی رو اصولی و عمیق یاد نگرفتی و شعار میدادی. این بهایی هست که بابت تسلیم نشدن باید بدی.
 حالا میفهمی که اگه اینها بهت بها نمیدن در کشور جدید. اگه استخدامت نمیکنند. اگه بهترین دانشگاههای کشورت از نظر شرکتهای اینجا به اندازه یک مدرک از کالج سطح پایین اینها ارزش نداره، اگه تجربه کاری تو برای اینها شوخی بیش نیست، علتش چیه؟ علتش من و تو به عنوان محصولات اون کشور با استعدادهای درخشان و دانشگاههای معتبر هستیم.
مقصر فقط خودمونیم.

(کپی و پایست کردن مطالب پستهای من در پست شخصی شما حتی با ذکر منبع ممنوع است.) 

۲۵ نظر:

بابک گفت...

سلام
خوشحالم که اینا رو میگید من الان ایرانم ولی خیلی وقته این موضوع رو فهمیدم از اون موقعی که توی سایتهای کاریابی سرک می کشیدم و هر جوری حساب می کردم بیشتر از دو سه درصد از چیزی رو که خواسته بودن نداشتم با یه عالمه سابقه کار تو ایران!!!
خب فکر کنم بودن امثال شما برای ماهایی که می خواهیم بیایم غنیمته تا کاملا بفهمیم که اونچیزایی که تا الان فقط بهشون فکر کردیم وقتی بیایم اونجا بخشی از واقعیت زندگیمونه تازه اگه قبلا فکر کرده باشیم!
دستتون درد نکنه و شاد باشید

نفیسه گفت...

سلام
من تازه دارم شروع می کنم هم رشته شماهستم.مقطع لیسانس.همه مطالبه شمارو خوندم.یه دفعه بسیار انگیزه می گیرم یه دفعه ترس وحودم رو میگیره.راهنمایی کنید الان که هنوز اینحام چه بکنم؟من از تلاش نمی ترسم از ناامیدی ترس دارم.

جلیله گفت...

بهترین پستی بود که تا حالا نوشتین!

Amir A گفت...

سلام

بابت وقت گرانبهاتون که میگذارید و مطالب خوبی می نویسید بسیار سپاسگزارم.

خوندن مطالب شما تاپیر خوبی در من داشته. مخصوصا اهمیت زبان که تاکید داشتید. راستی، در استان کبک کلاسهای زبانی که دولت برگزار می کنه و مهاجرها اکثرا شرکت می کنند، فقط فرانسه است یا انگلیسی هم هست؟

خدای نکرده مشکلی که براتون پیش نیومده اینا رو نوشتید؟ تا جایی که من یادمه Research Associate بودید که البته هنوز هم هستید. درسته؟

با آرزوی پیشرفت روزافزون برای خودتون و بچه های گلتون.

ناشناس گفت...

محمد مهدي
باسلام خدمت شماازاينكه مطالب را بدون هيچگونه دروغ پردازي مي نويسيد بسيار سپاسگزارم. يكي از زيبا ترين وبلاگ هاي كه تاكنون خواندم همين مطالب بود. در هر صورت تدريجا ايندست مشكلات هم با تلاش و پيگيري و با گذر زمان حل ميشود.اميدوارم موفق باشيد.

ناشناس گفت...

سلام
همه ما این موضاعات رو درک کردیم.
ولی چون کاری از دستمون بر نمی یاد ترجیح می دیم ساکت بمونیم...

Alireza گفت...

سلام
اين فقط مشكل شما نيست .مشكل مربوط به همه مهاجرين با تحصيلات عالي است به خاطر همين هم هست كه طبق آمار در كانادا تقريبا همه مهاجرين در سطوح پايين تري از مدركشون شروع به كار مي كنند.

makhlooj گفت...

دوست عزیز در دانشگاههای اینجا هم (حداقل فوق لیسانس که من خبر دارم) چیزی که مستقیم در کار به درد بخورد به کسی یاد نمیدهند مگر دنبالش باشد.
من حدود 2 سال در وضعیتی مشابه شما بودم، البته بیشتر آنرا در انگلستان. وقتی به ساختمان آن طرف خیابان نگاه میکردم و میدیدم هر دوی ما یک سال است همینجایی هستیم که بودیم آتش میگرفتم!
ولی بالاخره شد، خواستم و شد و رفتم سر کاری که بلد بودم و دوست داشتم. نکته مهم اینکه کاری که انجام میدم رو توی هیچ دانشگاهی در خارج یا داخل ایران کسی بهم یاد نداده!!
1. زبان، زبان، زبان... تا این رو درست نکنید و نتونید راحت (نه الزاما سریع) در مورد کار حرف بزنید کارتون سخته
2. اصول رزومه و کاور لتر نوشتن که پیدا کردنش سخته و از آدمی به آدم دیگه فرق میکنه، ولی همیشه باید روش کار کرد
3. امید

موفق باشید

reza_canada گفت...

سلام عزیز دل برادر
خیلی نوشتنت این سری غم داره ،آره منم که تازه اومدم اینجا اینو به خوبی میفهمم حالا خوبه شما تو ایران بچه مثبت بودی و درس ایران رو هم درست خوندی ولی من حتی اونجا هم تنبلی کردم و لیسانس شیمی هستم ولی بویی از شیمی نبردم ،و تو ایران در شرکت دارویی کار میکردم و ویزیتور فروش بودم .
تمام حرفهات رو قبول دارم ما تمام عمرمون رو تا الان هدر دادیم و سرمون رو مثل کبک زیر برف کردیم .
من به خانمم میگم کاش من بچه پسرم بودم و اون بابای من !
ولی ناراحت نباش ،شاید چون الان مدت زیاد تری شده که از مملکت دراومدی تمام بدبختیهای اونجات(دور از جان)یادت رفته ولی من هنوز صفر کیلومترم و امروز 37 روزه اینجام و هنوز اثر اون میله داغ که تو مطالبت نوشتی رو احساس میکنم و جاش هنوز هم که هنوزه میسوزه و خیلی وقتها اشکم رو در میاره و کریه میکنم (مخصوصا وقتی یوتوب رو میبینم و فیلمهای هنرنمایی دولت اونجا با هموطنانم و به خودم که نگاه میکنم آدمی 32 ساله ولی درب و داغون ،روحیم مثل آدم بازنشسته شده و پوکیده .
ولی به خودم و خانمم میگم :اینجا تولدی دیگس ،مهم نیست چی بودیم ؟ چی کردیم؟چی داشتیم ؟و چی نداشتیم؟
مهم اینه که دوباره متولد شدیم و تنها تفاوتش اینه که تو بزرگسالی متولد شدیم و دیگه میتونیم خطاهای دوران بچگی و نوجوانی رو انجام ندهیم و به هر آنچه خواسته ایم برسیم و روبه جلو قدم بردار یم .
مهندس عزیز خود من الان رفتم و دوره ای 4 روزه دیدم که گواهینامه رانندگی با لیفتراک ببینم و تو این هفته میگیرمش و میخواهم برای نون در آوردن برای خانواده ام رانندگی لیفتراک کنم (خیلی هم حال میده)و زبانم رو تقویت کنم فرانسه و انگلیسی و بعد از یکسال نگاه کنم ببینم به کجا رسیدم و برای باقی راهم تصمیم گیری کنم .
شاید برای من که وضعیت درسیم تو ایران خیلی خوب نبوده و توپ درس نخواندم اینجا تصمیم گیری راحت تر باشه و کمتر الان به فکر ادامه تحصیل تو مقطع بالاتر بیفتم (کاری که اکثرا تا میرسن انجام میدن )،چون اینجا تحصیلکرده زیاد هست و آدم یا باید واقعا عاشق درس باشه که بخونه و یا درس رو برای نون بخونه .
و برای من به شخصه دیگه زمان عشق و عاشقی گذشته چون زن بچه دارم و اگر هم درس بخوانم هوشمندانه میخونم که بعدش بتونم راحتتر زندگی کنم و نون دربیارم .
نه اینکه رانندگی لیفتراک عیب داره بلکه برای اینکه سختی بدنی کمتری بکشم (خودت بهتر میدونی که اینجا بر خلاف مملکت ایران ،که فقط به حرف گفته میشه کار برای مرد عیب نیست ،اینجا عملا میبینی که کار برای مرد عیب نیست و شخصیتت با نوع کارت سنجیده نمیشه .

خودت رو ناراحت نکن .

مطالب وبلگت رو هم دیگه با ذکر منبع کپی نمیکنم .
اگه چیزی برام جالب بود لینک مطلب رو میگذارم (البته اگه ناراحت نمیشی؟)

 

ناشناس گفت...

آقا واقعا" زدی توی خال.همین.
ولی تا وقتی که نیامدی اینجا که احساسش نمی کنی.هرچی که می شنوی در قالب خوشیهای اینحا کمرنگ میشه. ولی وقتی یکسال میگذره تازه کم کم متوجه ماجرا می شیم!
ولی خوب فکر می کنم هیج وقت واسه از نو شروع کردن دیر نیست.
خوش باشین
behrad

سارا قند تلخ گفت...

چاره چیه مهاجر عزیز ؟ فدا بشیم که بچه هامون به سرنوشت ما دچار نشن بهترین حالتش اینه

نسيم گفت...

خيلي عالي نوشتيد ممنون.

ناشناس گفت...

سلام مهندس جان
من تقريباًاكثر نوشته هات رو ميخونم ولي معمولاً كامنت نمي ذارم ولي الان كه اين مطلبت رو خوندم به نظرم رسيد بد نيست اين مطلب رو برات بفرستم:
در 30 سالگي کارش را از دست داد.
در 32 سالگي در يک دادگاه حقوق شکست خورد.
در 34 سالگي مجددا ور شکست شد.
در 35 سالگي که رسيد, عشق دوران کودکي اش را از دست داد.
در 36 سالگي دچار اختلال اعصاب شد.
در 38 سالگي در انتخابات شکست خورد.
در 48,46,44 سالگي باز در انتخابات کنگره شکست خورد.
به 55 سالگي که رسيد هنوز نتوانست سناتور ايالت شود.
در 58 سالگي مجددا سناتور نشد.
در 60 سالگي به رياست جمهوري آمریکا برگزيده شد.
...
نام او آبراهام لينکلن بود.
......
جا نزد
هرگز جا نزنيد
بازندگان آنهايي هستند که جا زدند

Unknown گفت...

سلام
من هم دقيقا با گفته شما موافقم و بعلت كار كردن در شركت دولتي از نظر معلومات و سواد مهندسي از يك دانشجوي سال اولي هم دانش كمتري دارم. اين را ميدانم و انتظار هم ندارم كه وقتي رسيدم كار مناسب و يا كار احمقانه اي كه الان دارم را ادامه بدهم. ولي يك سوال مهم مهندس جان ما بايد چكار كنيم تا در كمترين زمان ممكن با جامعه كاري اونجا مچ بشيم؟؟؟؟
من چيزي كه تابحال فكر ميكردم و براش برنامه ريزي كردم و از همين جا دارم مقدماتش رو فراهم ميكنم اينه كه اونجا توي رشته خودم فوق ليسانس بخونم. اگه به نظرت اينم جواب نميده يا راه بهتري هم هست لطفا ما رو راهنمايي كن.

ناشناس گفت...

درود برشما
حس همه ماها رو گفتید.
به هر حال زندگی ادامه داره .

مهديه گفت...

سلام مدتي است كه من شما را به عنوان دوست وبلاگي انتخاب كردم و خوشحال ميشم كه سري هم به وبلاگم بزنيد
مطالب آموزنده اي را براي ما كه در ابتداي راه آمدن به كانادا هستيم را بهش اشاره مي كنيد
واقعيت اين است كه من براي اينكه بتوانم با مشكل روبه رو نشوم دارم يك سري از كلاس هاي آرايشگري را آموزش مي بينم و ديپلم بين المللي ميگريم به نظر شما در كانادا مفيد واقع ميشه يانه

ناشناس گفت...

مهاجر عزیز:
من وب لاگ شما رو دنبال میکنم.با شما هم عقیده هستم.فرمایش شما صحیح است ولی متاسفانه هنوز بعد از این مدتی که کانادا هستید این تفاوت های فرهنگی بین ایران و کانادا شما رو عذاب میده بله ما تو ایران درگیر حاشیه هستیم مهم برامون اسم و رسمه آقای مهندس،آقای دکتر و ... ولی اینجا این چیزا مهم نیست شما اومدین کانادا ولی اینو هنوز تو ذهنتون با خودتون حل نکردید که مهم نیست شغل شما اینجا چی باشه مهم درست انجام دادنشه.ماها بعضی وقتا تو کانادا زندگی میکنیم ولی فکرمون هنوز ایرانیه.بله از کالج شروع کنید.از کارهای 10 دلار در ساعت شروع کنید مگه خود کاناداییها اینطور شروع نکردن؟
به نظر من شما خیلی وقتها زیادی تند میرین جلو.یادتونه تو یکی از پست های پارسالتون زده بودید خانومه به من میگه برو زبونتو قوی کن من اگه میخواستم توالت بشورم نمی آمدم اینجا!کسی نمیخواد شما اینجا توالت بشوری برو تو رستوران ساعتی 10دلار کار کن بعد برو یک رشته ای که بازار کار داشته باشه نمیخوای که تا آخر عمرت تو رستوران کار کنی؟از اون طرف زبانتو قوی کن ببین پیشرفت میکنی یا نه آقای خدیر چطورتو کبک تونسته پیشرفت کنه؟شما اگه الان فهمیدی هیچی نیستی من بعد از سه ماه از ورودم فهمیدم.چرا اینقدر ناامید هستی؟
شما کلاسهای زبانتو رفتی چطور نمیتونی پیشخدمت بشی؟ اگه زبانت ضعیفه خوب باید قویش کنی همون کاری که هممون اینجا باید انجام بدیم.شما تو کبک زندگی میکنی پست میزنی اول انگلیسی بعد فرانسه چون تو محیط تحصیلات تکمیلی هستی ولی من رفتم تو محیط کاری خودشون و به چشم خودم دیدم که اول فرانسه اینجا مهم هست بعد انگلیسی.قبول دارم که اگه یک کانادایی باشی و انگلیسی بلد نباشی خنده داره و کسی که انگلیسی هم بدونه کارهای بیشتر و موقعیت های بهتری پیدا میکنه.اما تو کبک واسه زندگی و کار بعد از کالج یا دانشگاه اول فرانسه مهمه وبعد انگلیسی.
بله مقصر فقط خودمونیم.

ناشناس گفت...

kheiy sadeghane neveshti

كلانتر گفت...

اول تفكر كن ، دوم توكل كن سپس آستينهايت را بالا بزن ، آنگاه خواهي ديد كه دستان خدا قبل از تو دست بكار خواهند شد . حضرت علي (ع)
دوست عزيز من
خداوند هرگز از تو و خانواده ات غافل نخواهد شد همانطوريكه از يك تك گل روئيده بين سنگهاي يك بيابان غافل نميشود .
كانادا كشور بسيار پر پتانسيلي براي رشد انسانهاي اهل كار و تلاش ميباشد مسلما" مدتي سختي دارد ولي نتيجه خواهد داد .
ارادتمند شمـا

محمد گفت...

سلام

محمد هستم و چند وقتی هست وبلاگتونو دنبال می کنم . از دیروز من هم شروع کردم به وبلاگ نویسی . ممنون می شم لینک کنید .http://live2montreal.blogfa.com
امیدوارم بتونیم در منار هم بهترین اطلاع رسانی به دیگر دوستان مهاجر کانادا انجام بدیم

راستی مطلب شما را خوندم . واقعاً قوت قلبی دادی تا با قدم های محکم تری به سمت شما بیام . می دونستم که باید از صفر شروع کنم . ولی باور نداشتم. خیلی بهم امید دادی . منم 27 سالمه بعد از 9 سال با 2 تا مدرک لیسانس که حقوق و کامپیوتر گاهاً تو همین ایران احساس می کنم هیچی بلد نیستم وای به حال اونجا.

یک تازه وارد گفت...

اقا واقعا راست میگی

ناشناس گفت...

سلام
من هم سرگرم همین دویدن و نرسیدنها شدم
ولی اون قدر خوب تحلبل کردی که تلخی متن قبلی از خاطرم رفت و فراموش کردم یه دوست 15 ساله رو فقط یه خانم ایرانی معرفی کردی و نگرانی یه دوست واقعی و البته محجبه رو با چه کسانی مقایسه کردی . به هر حال این اولین بار نیست که بد قضاوت میکنی ... با یک موسیقی وبلاگت رو خوندم که عجیب اثر کرد: واست زوده که بفهمی چه کاری با خودت کردی ... واسم دیر به شهر عشق بر گردم ... واست زوده بفهمی چرا آواره دردی ... mitra

mohajer06 گفت...

دوست عزیز
کاملا درک می کنم چون من خودم بعد از 7 ماه هنوز جرات نکردم رزومه فرستم و بروم مصاحبه چون می دانم که این حالت بهم دست خواهد داد.
دوستان زبان دانستن شرط اول موفقیت و جذب شدن در جامعه اینجاست.
ولی من هیشه به همسرم و دوستانم می گویم حداقل این سختی ها این است که بعد از 3 سال پاسپورت کانادایی می گیرید و آزادانه همه جای دنیا امکان کار و زندگی خواهید داشت.
موفق باشید

ناشناس گفت...

سلام دوست عزیز

ما تو همین ایران هم در شرکتهای خصوصی از نظر فنی هیچ چیزی نیستیم.

من سالها از دوران کودکی آرزوی مهندسی کامپیوتر رو داشتم اما تو کنکور سراسری به علل مختلف تو تهران قبول نشدم و پول آزاد رو هم نداشتم اما تو زندگیم تو مقاطع مختلف جای خیلی به اصطلاح مهندسین نرم افزار برنامه نوشتم و در انتها چوب نداشتن مدرکم مهندسی و نام مهندسی رو خوردم و حتی مسخره ام شدم !

یعنی واقها حالم از این همه تبعیض تو ایران بهم میخوره چون همه ی قانون ها واسه ی افرادی مثل من هست که نه پارتی و نه پول دارن و نه آقا زاده هستند.

من اعتقاد دارم که شما قدر این سخت گیری ها رو نمیدونید. من عاشق جایی هستم که تو مصاحبه فقط سوادم رو بخوان نه مدرکمو! جایی که من و دوستم که پسر آقا زادس هر دو با هم سربازی بریم نه من که مادرم تنهاست رو بفرستن شهرستان و اون معاف از خدمت شه!

قدر جایی که زندگی میکنید رو بدونیید خیلی ها با همه ی این شرایط حاضرن جای شما باشند.

مرد پارسي گفت...

راستش ما مهاجر ها تا 4 سال اول در گیر تناقضات خیلی بزرگی میشیم , بخصوص ایرانی ها .
ایران و کشور های خاورمیانه (نفت خیز ) جسابشون جدا هست از بقیه کشورها و مهاجرت براشون بسیار بسیار مشکلتر.
ما عادت به زخمت کشیدن نداریم. تفریح را هم بلد نیستیم. کلا یک ملغمه هستیم .
و اینجا هم را واقعا نمیتوانیم بشناسیم و درک کنیم.

ولی من میبینم که بچه هام اینجا واقعا خوشحالن و در مهد کودک دختر و پسر با هم آواز میخونن و گشت ارشادی هم در کار نیست.