۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

گزارش برخی اتفاقات

امروز وزیر صنعت کانادا اومده بود دانشگاه و از قسمت ما بازدید کرد، روز قبلش اومدن به ما گفتن فردا وزیر میاد و اگه کسی حرفی چیزی داره بیاد وباهاش بزنه.
یاد آخرین باری افتادم که ایران بودم، یک روز شنبه رفتم محل کارم در دانشگاه و دیدم رو تمام درها بقایای یک برچسب امنیتی هست که بدون هماهنگی باز نشود. گفتم اینجا چه خبر بوده؟ گفتن دیروز(جمعه) رئیس مجلس اومده بوده اینجا بازدید. پرسیدم پس چرا بی خبر؟ گفتن نه بیخبر هم نبوده و خواص اطلاع داشتن و چند نفری رو که خودشون میخواستن اینجا باشن زنگ زدن و اومدن و بین خودشون حرفها رو زدند. بگذریم.
چه زود دو ماه از قراد داد موقت چهار ماهه من گذشت، نمیدونم دو ماه دیگه چکاره ام. استاد ظاهرا از کارم راضیه (و بعضی وقتها هم ناراضی) و حتی به من گفت مدارم رو بسازم و اگه مثل شبیه سازی جواب بده علاوه بر اینکه مقاله از توش درمیاد، پاتنت هم میشه. برای پاتنت شدن 15000 دلار باید خرج کرد ولی خرجشو دانشگاه میده ولی درعوض شریک طرح میشه و طرحی اگه پاتنت شد، هر جای دیگه بخواد عین این طرح رو پیاده کنه باید طرح رو بخره.
والا ما کورمال کورمال با کمک خدا داریم میریم جلو ببینیم چی میشه. تو این کشور غریب کسیو نداریم و فقط به امید کمکهای اونه که با انگیزه جلو میریم که اونم دستش درد نکنه سر وقتش به داد ما میرسه. کمک خدا گفتم یادم اومد که دو سه پست قبل بود بعضیها از این حرف من بدشون اومد و حتی بعضیها کنایه زدند که حتما ادیسون هم با آیت الکرسی خوندن لامپ رو اختراع کرده. نه داداش ما بعد از 22 سال درس خوندن میفهمیم علم چیه و کمک خدا یعنی چی؟ مطمئن باشید اگه اون نخواد الان دمی که فرو دادیم به بازدم بعدی نمیرسه. ادیسون هم حتما لیاقتشو داشته که مورد لطف اون قرار گرفته. فقط من نمیدونم چرا بعضی هموطنای ما پاشون که اینجا میرسه فکر میکنن تمدن یعنی اینکه همه چیزو زیر پا بگذارن و انکار کنن. حتی این رو هم یاد نگرفتن که عقیده پوچ خودشونو به کسی تحمیل نکنن. اینجا بعضی از هموطنای خود من از بعضی آدمهای عجیب اینجا برای من غریب ترند.
چند روز پیش طبق دستور دولت کانادا رفتم و برای بچه هام تو بانک حساب ذخیره تحصیلی باز کردم. با توجه به اینکه تا 18 سالگی ماهانه دولت مبلغی رو برای هر بچه به حساب پدر و مادر میریزه این حساب برای بعد از 18 سالگی یعنی تحصیل در دانشگاه هست. وقتی حساب باز میشه دولت 500 دلار تو این حساب پول میریزه و به ما هم پیشنهاد میکنه هفتگی یک پول کمی تو حساب بریزیم و خودش هم از سال آینده سالی 100 دلار به حساب میریزه و تسهیلات دیگه ای هم بهش تعلق میگیره خلاصه جوریه که وقتی بچه به سن دانشگاه که میرسه تو حساب بیشتر از 10 هزار تا پول هست روش میتونه وام هم بگیره و خرج تحصیلش بکنه. اگه هم نخواست تحصیل بکنه بعد از 32 سالگی کل موجودی رو بهش میدن.
از حال خود من هم بپرسید بد نیستم فقط هفته ای یک مرتبه در جلسه گروپ میتینگ باید پیشرفت کارمو به مدت یک ساعت برای حاضران به زبان شیرین انگلیسی و ناقص خودم پرزنت کنم و بماند که در هفته هم دو یا سه بار باید پیشرفت کارمو برای استادم پرزنت کنم. ولی خداییش کلی چیز یاد میگیرم و اشکالات کارمو بهم میگه و روش صحیح پرزنت کردن رو جوری که حضار خوابشون نگیره بهم یاد میده. من بفکر دو لقمه نونم و اون به فکر اینه که از من محقق بسازه. خودشم البته کم آدمی نیست و با اینکه جوونه، تمام مراحل ترقی یک استاد رو طی کرده و ریسرچر رسمی دولت کاناداست و در حال حاضر هم به جایزه نوبل فکر میکنه.
شنبه ها روز خرید منه و یکشنبه ها هم روز استراحت مطلق، یکی از تفریحهای من اینه که برم تو یک سوپر مارکت اینجا و چرخ دستی بردارم و همراه با موسیقی که داره پخش میشه بچرخم و جنسها رو تماشا کنم و یا انتخاب کنم و بخرم. خیلی آرامش بخشه. مطمئنا اگه ماشین داشتم هر دفعه به اندازه یک ماه خرید یعنی یک وانت خرید میکردم ولی چون ماشین ندارم باید به اندازه ای خرید کنم که بتونم ببرم خونه. البته خرج ماشین با مالیات و مخلفات در ایالت کبک در ماه بیش از 60 دلار نمیشه فقط اون 70 دلار هزینه ای که باید برای پارکینگ به ساختمون بدم یکم زورم میاد. در ضمن جدیدا فهمیدم اینجا شرکتی هست که در تمام محلات شهر حتی همین پایین ساختمان خودمون ایستگاه داره، و تو هر ایستگاه سه تا 4 ماشین داره، ماشیننهاش هم همه تویوتا اکو هستن، از روی اینترنت رزرو میکنیم و میریم از توی صندوق بغل ماشین سویچش رو برمیداریم، کارمونو انجام میدیم و برش میگردونیم سر جاش. ماشین هم کاملا بیمه است .برای هر دو 3 ساعت هم بیش از 15 یا 16 دلار نمیشه و صرف داره. اگه هم سفرهای دور خواستیم بریم شرکتهایی هستند که با روزی 30 یا چهل دلار میشه ماشین ازشون رنت کرد. آدرس اون اولی اگه خواستید اینه:

۸ نظر:

مرد پارسي گفت...

مهندس جان

موفق باشي ، خوشحالم كه همه چي بر وفق مراده

e.s.m گفت...

ba salam va arze adab,momkene emaile shoma ro dashte basham,man ham tasmime mohajerat daram ama nemidonam az koja shoro konam,
ehsan.sh.m@gmail.com

مخلوج گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Unknown گفت...

سلام مجدد
آقا من هموني هستم كه شما در اين پستت بهش اظهار لطف كردي !!
"عقیده پوچ خودشونو به کسی تحمیل نکنن"
من قصد جسارت نداشتم و تا اونجايي كه يادمه بي احترامي هم نكرده بودم كه شما بگي پوچ هستم و بعلاوه به هيچ وجه نه مي خوام و نه مي تونم كه چيزي رو به كسي تحميل كنم.
شاد باشي

RS232 گفت...

سلام مهندس, اینکه گفتی من به فکر نونم اون به فکر اینکه از من محقق بسازه خیلی بانمک بود. راستش واقعیت اینه که همه در غرب به دنبال یک لقمه نون هستند ولی سیستم طوری است که الکی الکی از آنها محقق و مخترع می سازد. همین استاد شما هم اگر هر چند وقت یکبار یک طرح جدید ارائه ندهد ممکن است مقطوع الرزق شود! بسیار خوشحالم که مشغول کار هستی و برایت آرزوی موفقیت می کنم.

بیژن گفت...

سلام مهاجر جان
از برکت دولت خدمتگزار عدالت گستر دستم فعلا خالیه وگرنه دوست داشتم برای طرحت سرمایه گزاری کنم.
طبق تحقیقی که من کردم صرفه به اینه که ماشین اجاره کنی تا بخری حتی اقساط. البته مبالغی که شما نوشتین شاید مالیات و سایر هزینه های جانبیشو ننوشتین. حیف که کلاس اول زبان فرانسه هستم و نمیتونم از سایته که گذاشتین چیز چندانی در بیارم.
مهندس جان مخلص شما هستیم و اگر از طریق ایمیل با هم در ارتباط باشیم خوشحال میشم. خیلی از مسائل رو نمیشه اینجا نوشت.

IRANTO گفت...

با سلام، یکی از پست های شما در بخش گلچین وبلاگ های کانادایی سایت ایرانیان کانادادرج شد.
با آرزوی موفقیت برای شما
تیم ایرانتو

لینک:
http://iranto.ca/Fa/index.php?option=com_content&view=article&id=2763:2010-04-12-06-34-37&catid=89:from-weblogs&Itemid=157

بیژن گفت...

مهاجر جان به فکر ما هم باش
بهت عادت کردیم عزیز
خیلی وقته خبری ازت نیست