نزدیک 4 ماهه اینجام. بنده خداها خیلی دارن تلاش میکنن من اینتگریت بشم.بهرحال کشور، کشور مهاجرهاست. ولی نمیدونم چرا هر چی میگذره دلهره هام بیشتر میشه. یک احساس عجیبی دارم. مردم رو تو مترو میبینم، مثل آدم ماشینی میمونند. مثل اینکه برنامه ریزی شدن تا کاری رو انجام بدن. اینکه منم قراره مثل اینا بشم تنم رو میلرزونه. تو مترو همه از اینکه بهم نگاه کنند وحشت دارند. اگه ناخداگاه تو صورت یکی نگاه کنی کمی دپرس میشه. برای همین وقتی سوار مترو میشن یا زورکی سرشونو میندازن پایین و چشماشونو میبندن. یا یک کتاب میارن و شروع میکنن به نگاه کردنش و لزوما نمیخونن. یا آی پاد رو میزنن تو گوششون و یک سوراخی جایی رو نگاه میکنن و بهش خیره میشن تا به ایستگاه برسن. از مترو که پیاده میشن همه میدون. برای کاری که ناخوداگاه برنامه ریزی شدن میدون.
چون ترم آخر زبان هستیم همه زورشونو دارن میزنن تا هر چی لازمه بدونیم، بدونیم و هر جا لازمه بریم میبرن. چند روز پیش یکیو آورده بودن قوانین کار رو در کشور کانادا توضیح بده. واقعا وحشت کردم. کاملا کاپیتالیستی و سرمایه داری. در اینجا مردم دو صاحب دارند، حکومت و کارفرما. از هر کجاش صحبت میکرد وقتی با قانون کار کشور خودمون مقایسه میکردم دپرس میشدم. البته بماند که در کشور ما قانون درست اجرا نمیشه و قانون کار هم روش. برای مثال اینجا مرخصی استحقاقی ماهی فقط یک روزه، اونم با موافقت کارفرما. بیشتر از اون مرخصی بدون حقوق. خدایا یعنی فقط سالی 12 روز مرخصی؟ البته اگه یکبار مثلا 10 روز با مکافات مرخصی بگیری و کسیو جای خودت نگذاری و بری، فقط به کارفرما ثابت کردی بدون تو هم کارا داره میچرخه و با حقوق دادن به تو پولشو دورمیریزه.
مردم در اینجا آزادن تا لذت ببرن و لذت ببرن تا خوب کار کنند. ولی آزادی فقط یعنی همین؟ این هدف اول و آخرشونه. نمیدونم دموکراسی در کجای این این بخش جای داره. سیستم دولتی و سرمایه داری بر کل سیستم زندگی در اینجا استیلا داره تا حدی که خیلی از مردم فرصت فکر کردن به اینکه چی هستن و کی هستن رو ندارن. اینجا یک سیستم مدیریتی آمیخته ای از سیستم دولتی و سرمایه داری تصمیم میگیره که مردم چطورزندگی کنند. رک بگم یکجورایی همه بطور مودبانه خدمتگزار این سیستم هستند. البته چاره ای هم نیست چون دولت کوچک در اینجا منبع درآمدی غیر از مردم نداره و حتی نفت و گاز اندکی هم دست سرمایه داران هست و مثل ایران مستقیما در دست دولت مرکزی نیست. اینجا دولت با دو رده سنی کاری نداره و کمی میتونن احساس آزادی از قید و بند سیستم دولتی و کاپیتالیستی بکنند. رده کودکان تا 18 سال و دانشجویان که باید آماده شن برای خدمت، و رده بالای 65 سال که دیگه سیستم دست از سرشون برمیداره و کمی بهشون آزادیهایی میده و مقرریهایی بر اساس سالهایی که خدمت کردند براشون درنظر میگیره.
اینجا من در خیابونها گدا میبینم، کم هم نیستند. بعضیهاشون محترمانه در داخل مترو مشغول نواختن موزیک هستند و خیلیهاشون در بیرون روی زمین سرد دراز کشیدن، مثل همون که تو تلویزیونها میبینید. اینجا مثل تهران خودمون گداهای گروهی سر چهارراهها وجود دارند. آدم از خودش میپرسه در کشوری که از لحاظ سرمایه و صنعت جزو 4 کشور اول جهان هستش پس اینهمه گدا چیکار میکنه؟!!! جواب فقط یک چیزه، بیشتر سرمایه مال مردم نیست. به مردم عادی فقط باندازه ای که بتونن کار کنند و کسانی رو برای کار کردن پرورش بدن داده میشه. بیشتر این مردم بیش از این رو ندیدن و نمیشناسن. بیشترشون حتی وقت نمیکنن به سیاست و نحوه اداره مملکت فکر کنن چه برسه به جهان. مردم احساس اینو دارن که دموکراسی اینجا هست ولی واقعا نماینده ها و نخست وزیرشون چطور انتخاب میشن؟ این چیزیه که فکر نکنم بدونن. اینجا بیشتر توسط رسانه ها فکر مردم معطوف خارج میشه و چیزهایی که اینها دارند و اونها ندارند بزرگ میشه، تا به عکسش فکر نکنند.
این فقط عقیده من نیست، یکی از دوستای کلاسم سالها در ایران وکالت کرده، خبرنگار رسانه های خارجی در ایران هم بوده. اوایل که تازه اومده بودیم اینجا و دیده بودمش با قدرت میگفت ازینجا خوشم میاد و میمونم. اخیرا ازش پرسیدم، شدیدا مردد شده بود.میگفت روحم با این سیستم همخونی نداره. اینکه قراره تلاش کنیم که بعد از مدتی مثل همین مردم یا یک چیزی نزدیک به اینا بشیم آزارمون میده.
کسی که از ایران میاد اوایل میگه خوبه، اینجا آزاده چرا؟ چون اونجا نمیتونست راحت مشروب بخره. اینجا میره از مغازه راحت چیزی که میخواد میخره و با بسته بندی خوشگل میبره خونه. اونجا همه با عقیده و دینت کار داشتن و اینجا کار ندارن. اونجا نمیتونستی تو مترو دختر مورد علاقتو دست بزنی اینجا میتونی تو خیابون یک ساعت باشی و ازش لب بگیری. ولی یک مسئله مهم هست. اینجا دولت با این مسائل کار نداره چون براش مهم نیست. اگه یک زمانی میفهمید بوسیدن کسی تو خیابون باعث میشه مثلا فلان قدر از درآمدش کم بشه قطعا جلوشو به بهانه ای میگرفت و کاری به آزادیهای فردی و اینا نداشت. کما اینکه جایی که درامدهای دولتی دراون هست قوانین بسیار شدید و محدود کننده ای رو وضع کرده. بعد از مدتی کسی که از کشور دیگه ای اومده به قول خودشون اینجا اینتگریت میشه و دیگه وقت نمیکنه فکر کنه چرا؟ کجا؟ چطور؟ اینتگریت هم نشد، تحمل نمیکنه و بعد از مدتی برمیگرده کشورش.
راستش من وقتی اینجا وارد شدم در مقایسه با کشور خودم چندان احساس نکردم که وارد کشور پیشرفته ای شدم. چون حالا کم یا زیاد کشور خودمون هم از لحاظ مدنی و پیشرفت بجز چند مورد چندان فرقی نداشت. یکم خودمون هم کم لطف هستیم. ولی یک مورد بزرگ هست که همه جا در این کشور توجه منو جلب میکنه واینکه واقعا دولت و مردم، هر دو منظم هستند. نظم حرف اول رو میزنه. یعنی اگه در کشور ما با وجود نفت سیستمی وجود داشت که توانایی داشت این نظم رو پیاده کنه در کمترین زمان ممکن از لحاظ اقتصادی و سیاسی پیشرفت قابل ملاحظه ای میکردیم. نظم اگه باشه پیشرفت هست، صرفه جویی اقتصادی هست، عدالت هست. بصورت دوطرفه. یعنی اگه برای مثال عدالت نباشه مسلما بدونید که نظم هم پابرجا نمیمونه.
۲۶ نظر:
ما آرزومون تو ايران چيه؟؟كه پولامونو جمع كنيم و ببريم اونور خرج كنيم و يا اينكه يه خونه رو كنيم 2 تا و ماشين مون را هر سال يه مدل بهتر كنيم
با سلام
باتشكر از شمابه واسه مطالب جالب و آموزنده اي كه در زمينه هاي مختلف مهاجرت مينويسيد.
اگه فضولي نباشه با توجه به اينكه يكي از پيش نيازهاي دريافت اقامت ايالت كبك كانادا دانستن زبان فرانسه است ؟
پس واسه چي دوباره 4 ماه وقت خودتون رو هدر دادين؟
راستي ميتونم بپرسم كه IELTS داشتين يا نه و اينكه از اولين اقدام واسه مهاجرت تا روزي كه ويزا اومد دستتون چقد طول كشيد؟
درد و بلای سارکوزی و لویئ شانزدهم بخوره تو سر ژان شاره و هارپر که منو آواره چند هزار کیلومتر دورتر از کشور مورد علاقه ام کرد
سلام
پست جالب ولی به نظرم نادرستی بود.
من هر روز صبح میام شرکت میشینم پای کامپیوتر تا عصر، عصر میرم خونه خسته و کوفته. مسیر تهران-کرج تمام امونمو میبره اونم با این ترافیک که حتی اتوبان هم قفل میشه !!! میرسم خونه کمی استراحت میکنم شام می خورم میخوابم. واقعا وقت نمیشه آدم کار دیگه ای کنه. یه روز دو روز هم نیست که همیشگیه. تو این شرکت ما که تقریبا همه دورو بریام همینطورین. حتی اونایی که خونشون نزدیکه هم حداقل 1 ساعت تو راه هستن. آیا این هر روز صبح تا شب کارکردن و تفریح نداشتن و تلف شدن وقت، زندگی ماشینی نیست؟ رفتم تو مترو برام جالب بود قیافه مردم رو میدیدم که فقط از قیافشون خستگی می بارید. اعصاب ها خورد. احساس کردم همه دوست داشتن داد بزنن. باز اونجا یه کتابی می خونن. اینجا از خستگی سرپا هم می خوابن. دیگه اینا رو که خودتون دیدید دیگه .شما از ایران دور شدی این حرفا رو میزنی. تو ایران هم مردم ماشینی شدن. روزمرگی همه جا هست حالا کمتر یا بیشتر. حداقل اونجا 4 تا امکانات و 4 تا آزادی هست که بهش بشه دل خوش کرد. یه ویسکی رو میشه با خیال راحت خورد و کمی آرامش مجازی گرفت. اینجا چی ؟ اینجا هم دولت دلش برا مردم نسوخته. فکر کردین وضع کارت سوخت و سهمیه بندی و تورم و آزاد کردن یارانه ها و ... همه بازی های دولته برای پر پول کردن جیب من ؟ مسلمه که نه. اینجا هم بهره کشی هست. بیگاری هست. الان اکثر افراد دو شغله هستند. والا ماشین هم اینقدر کار نمیکنه.
اینجا به 16 نمیرسه زندگی تا 14-15 سالگی خوبه بعدش میفتی تو دست انداز فکر کنکور و اوضای کار و 1000 تا بدبختی دیگه میاد سراغت و جالب اینکه دیگه انتها نداره. اونجا 65 به بالا راحت میشی اینجا تا آخر عمر باید خون جیگر بخوری و سگ دو بزنی.
من از همه ایرانیا معذرت میخوام. صحبتم کمی توهین آمیز بود ولی کاش دوستان بعد رفتن اوضای ایران رو پیگیری کنن و شرایط مردمشون رو فراموش نکنن. مقایسه کنید خیلی خوبه ولی پارامتر های مقایسه رو دقیقتر مد نظر قرار بدید.
ولی یه موردی برام جالب بود جدا اونجا تکدی گری هست؟؟؟؟ دولت هیچ مقابله ای نمیکنه؟ برنامه ای نداره براشون؟
و یه سوال دیگه اینکه آیا از کانادا اقدام کردن برا کشور دیگه ای راحته؟ مثلا کسی از اونجا خوشش نیاد میتونه اقدام کنه برا امریکا یا اروپا؟ آیا سیتیزن بشه شرایطش تغییر میکنه برای مهاجرت دوباره ؟؟؟
ممنون میشم اگه دوستان جواب دقیقی بدن.
با تشکر.
سلام مهندس جان
حسابي دپرس شدي ها...البته از عوارض مهاجرت هستش و کلا عاديه.فقط بايد از اين مرحله بگذري و از لحظه لذت ببري.آينده هرچي که باشه تودست خودته.
در ضمن با حرفاي ناصر جان موافقم.ايرادي که در کانادا هست و براي ما زندگي رو سخت مي کنه نظم اونجاست.ما تو سيستم نا منظم ايران بزرگ شديم.وقتي دقيقه هاي زندگيت هم برنامه پيدا مي کنند احساس مي کني که خيلي داري کار مي کني و ماشيني شدي.ولي اين يعني نظم که ما بهش عادت نداريم.
احساس راحتي نمي کنيم و از لحاظ رواني بهمون فشار مي آد.ولي اگه خوب بهش دقت کني مي بيني که عرض زندگيت زياد شده و لحظه هات هدر نمي ره.
سعي کن خودت رو با اين سيستم اداپته کني و به فکر اين باش چطور مي توني پيشرفت کني.اصلا به عقبگرد فکر نکن.مطمئن باش کار که پيدا بشه همه چي درست ميشه.
شاد باشي
سلام..راستش منم در مورد زندگی در خارج از کشور مثل شما فکر میکنم! سر جمع که حساب میکنی کفه ترازو همه جوره یه جا وامیسه! ایران باشی هزار تا عیب و مزیت داره خارج هم باشی همینه! هر جا باشی همینه! فقط نوع دغدغه ها عوض میشن...در واقع مصیبت و شادی از بین نمیرن و خود به خود به وجود نمیان بلکه از نوعی به نوع دیگه تبدیل میشن!!
فکری که همیشه اذیتم میکنه اینه که ما همیشه فکر میکنیم که واسه برگشتن به ایران وقت زیاده و چیزی از دست ندادیم...ولی وقتی عمیق فکر میکنی میبینی که هر روزی که خارج میمونی دو دل تر میشی برای برگشت و سخت تر میشه برات!این یه حقیقته و باید پذیرفتش فقط!نه گله از خارجه و نه از داخل!!به هر حال پدر و مادر و بقیه خانواده همیشه نیستن که ما بتونیم از وجودشون استفاده بکنیم... و ما این فرصت رو از خودمون دریغ کردیم که با خانواده باشیم تا چیزای دیگه بدست بیاریم!دیگه بسته به اولویت هر کس،نتیجه هم فرق میکنه!من واقعا نمیتونم هنوز قبول کنم که این بها رو بپردازم!
در مورد اون حرفتون راجع به ایران، به نظر من برایند تک تک مردم شده این چیزی که ما میبینیم توی ایران! متاسفانه فرهنگ سازی صورت نگرفته و مردم هم حالا حالاها نمیتونن قبول کنن که نظم و قانون به نفعشونه!اکثریت مستبد و خود رای هستن و همه همدیگه رو به چشم دزد نگاه میکنن!کلا میگن گرگ نباشی پس گوسفندی و خورده میشی!همه فکر میکنن هر کسی قانون رو به نفع خودش زیر پا بذاره و سو استفاده کنه زرنگی کرده!!متاسفانه این قضیه روز به روز هم داره بیشتر میشه توی ایران و اگه از همین الان هم شروع به اصلاح و کار فرهنگی بشه،خیلی طول میکشه تا جواب بده!من بعید میدونم به عمر من یکی قد بده!
سلام دوست گرامي.
خيلي از مطالبي رو كه گفتيد به نظر من يك نكته منفي حساب نميشه. مسلماً تفاوتهايي بين ايران و كانادا موجود هست. به نظرم كسي كه مهاجرت ميكنه بايد شرايط و روحيات خودش رو با تغيير سازگار كنه وگرنه زندگي بهش سخت ميشه. ايشالا موفقتر و شاداب تر از امروز ببينمتون.اگر به من هم سر بزنيد خوشحال ميشم.
مهندس میگم همونطور که شهرام جان تو صد روز کانادا میگه یکی که از مشکلات میگه تازه برخی میان میگن که اگر هم مشکلی هست (!) تقصیر خود شماست و این شمایی که باید خودتو اصلاح کنی!
این راه حلهای دوستان بالا قشنگ حرفشو نشون میده.
خداحافظ كانادا
آزادى از نظر من به مشروب خوردن يا لب گرفتن از دوست پسرم توو خيابون محدود نميشه... منم اگه تعريفم از آزادى اين بود خيلى وقت پيش كم اورده بودم... بعدم فقط آزادى كه نيست، فكر كنم مشكلات ايران رو يادتون رفته، مثلا جدا ما اونجا چه حق و حقوقى داشتيم؟!! (البته شايد اگه مرد بودم ايران برام بهشت بود) ...
قبلا هم گفتم، هيچ جاى دنيا بهشت نيست، آدم اگه فكر كنه كه مثلا از فردا كه رفتم كانادا همه چى عالى هست و ديگه نه مشكلى داره و نه غمى، خب اشتباه فكر كرده... اينجا هم مشكلات خودش رو داره، منتها جنسش با مشكلات ايران فرق داره... آدم با مهاجرت يه سرى چيزا رو به دست مياره و يه سرى چيزا رو از دست ميده و هر كى بايد خودش ببينه آيا مى ارزه يا نه... (اين تيكه برا كسانى هست كه فكر مهاجرت رو دارن).
میدونی مهندس جان
یکی از مشکلات ما اینه که ما از روش مقایسه ای استفاده میکنیم یعنی هر چیزی رو که میبینیم ا گر نتونیم اون مسله رو هضم کنیم بر میگردیم به عقایدی که داریم واعتقاداتی که با اونها بزرگ شدیم واینجاست که صورت مسله برامون بغرنج میشه ما هممون تو وبلگ هامون مینویسیم برای اینده بهتر برای بچه هامون میخوایم مهاجرت کنیم ولی ایا این مهاجرت برای فرزندانمان ارزش از بین رفتن وسردگمی خودمون رو داره ؟ نمی دونم جواب درست چیه؟ این شاید برای جونتر ها راحتر هضم بشه ولی برای مایی که بیشتر عمرمون رو تو ایران گذاشتیم ممکنه کم کم به بحران روحی بکشه .من فکر میکنم اگر روش مقایسه کردن رو دور بریزیم راحت تر با این مسله کنار بیاییم
مهندس جان, به این می گویند برده داری مدرن. اصولا اساس کشورهای سرمایه داری همین است. منتهی در قدیم مثلا برده ها فقط سیاه پوست بودند ولی الآن از همه نژادها هستند. در قدیم برده ها جای خواب و غذا و امکانات اولیه را داشتند ولی خیلی از برده های جدید همین ها را هم ندارند. امریکا برای بازدهی بیشتر برده ها را آموزش می دهد ولی کانادا ترجیح می دهد که برده آموزش دیده وارد کند. برده یعنی کسی که در مقابل آب و غذا و جای خواب و امکانات اولیه کار می کند و اختیارش دست کس دیگری است. با این تعریف حتی بسیاری از مردم امریکا و یا کانادا, شانس برده بودن را هم ندارند و در به در دنبال این می گردند که کاری پیدا کرده و بردگی کنند. ولی این چیزی نیست که مخفی باشد و خودشان هم می گویند. در ایران با وجود همه مشکلاتی که غیر قابل تحمل است و با اینکه اقتصاد آنجا هم سرمایه داری است و سیاست هم در آنجا دیکتاتوری است, ولی سیستم اجتماعی آن سوسیالیستی است و شما احساس برده بودن بهتان دست نمی دهد.
اگر شما در کانادا به دنیا آمده بودید و همانجا رشد می کردید هیچوقت این احساس در شما بوجود نمی آمد چون تجربه دیگری غیر از بردگی نداشتید.
همه دوستان حرف درستی رو میزنند و نتیجش اینه که کسی که میخواد بیاد اینجا باید خودشو از قبل آماده کنه. ایران هم مشکلات خاص خودشو داره ولی خوب یک مسئله که دوستمون از آمریکا هم اشاره کرد و من تو وبلاگم براش از کلمه خدمتگزار استفاده کردم همین برده داری نوین هست که برای ما که اینجا بزرگ نشدیم وقتی اینجا کار پیدا کنیم همچین احساسی ایجاد میشه که تو مملکت خودمون این احساس رو نداشتیم. و من بین این مسئله و نظم فرقی گذاشتم که تو وبلاگ هم بهش اشاره کردم. در ضمن خیلی خوبه که بدون اینکه اسم بیاریم و به کسی توهین بشه نظر خودمون رو میگیم.
دوست عزيز
من نميدونم ايا به صرف چند ماه اقامت در يك كشور ميشه تا اين حد اظهار نظر كرد و ايا اينطور باعث نميشيم اون افرادي كه به هر دليلي قصد مهاجرت دارند دلسرد شوند. من اينجا چند مورد رو ميخوام توضيح بدم
البته به صورت خلاصه:
1-اين مردمي كه تو مترو ميبيني يا مهاجر تازه واردند يا دانشجو چون اينجا با
800 دلار ميشه ماشين خريد و ديگه اينكه اگر يه مدت اينجا بموني ميفهمي كه چقدر تفريحات گوناگون دارند حتي تو زمستون يخبندونشون با هر سليقه و وضعيت مالي.
2-ايا بده كه مثل ايران وقتي سوار مترو ميشيم هزار جفت چشم خيره وراندازمون نميكنند ؟ مخصوصا خانم ها رو ؟
3-ايا ميدوني كه تقريبا تمام گداهاي اينجا ادم هاي دايم الخمر هستند مگرنه خوب ميدوني كه دولت به افرادي كه درخواست كنند ماهانه مبلغي ميده كه نياز به گدايي نداشته باشند و حتي مراكزي دارند كه بهشون جاي خواب و غذا بدهند.تا حالا چندتا مهاجر رو ديدئ گدايي كنند؟
اينو هم اضافه كنم كه اينجا خوردن مشروبات الكلي تو خيابون و پارك و اينها ممنوعه و پليس دستگيرت ميكنه.
حرف زياده ولي به همين اكتفا ميكنم.
اين حرفام مونده بود:
ميدونين، حداقل توو اين سيستم برده دارى ديگه به همه ى زندگى شما كار ندارن... برا استخدام شدن نميگن فلان نماز رو چه جورى مى خونن ... سر كار مجبور نيستى تظاهر كنى به خيلى چيزا... جلو رييست مجبور نيستى دولا و راست بشى...
در مورد بقيه چيزا هم من ترجيح ميدم جايى باشم كه هر كى سرش توو كار خودش باشه... از بالا برام تعيين تكليف نكنن... در و همسايه و فك و فاميل و هى نيان بگن فلان چيزت چرا اينجورى هست يا نيست... كسى توو قطار و خيابون بهم زل نزنه، خودشو به من نماله...
ترجيح ميدم سخت كار كنم و با خيلى چيزا كنار بيام، تا برم ايران و مثلا از 8 ساعت كار مفيد در روز، يه ساعت كار كنم ولى عوضش آدم حساب نشم توو هيچى!
منم ايران بزرگ شدم ولى خب فكر كنم محيطى كه توش بزرگ شديم، شخصيت، ديدمون به زندگى، تجربياتمون و ... هست كه باعث ميشه يكى با شرايط كنار بياد و يكى هم نه.
در ضمن چرا بايد دنبال فرق هاى بزرگ بگرديم؟ به نظرم همون نظم و عدالت و قانون مدارى اصلا چيزاى كمى نيستن، هر كدوم بود و نبودشون مثل يه قطعه از پازل عمل مى كنه.
مهندس پس با توجه به این دلیلهای دوستان نتیجه میگیریم که کانادا بهترین کشور در کهکشان راه شیری هستش و همه مشکلات تقصیر این مهاجران ... هست.
طفلکی کانادا ...
آخی ...
خداحافظ كانادا
آقا یا خانم غریبه با تشکر از شما
من چیزی رو که اینجا دیده ام با توجه به تجربه در کشورم و صحبت با مردم همینجا نوشتم.حالا جواب
1) من مهاجر چهار ماهه هستم ولی گاگول نیستم که نتونم مهاجر جدید رو از دانشجو یا دانشجو رو از کارمند و یا کبکی رو از غیر کبکی تشخیص ندم.
2)من خودم اینجا دنبال ماشینم با 800 دلار که گفتی گاری هم نمیدن مگه اینکه قسط اولت باشه، کمی زیادش کن و 2500 کنی شاید یه چیز دربو داغون گیرت بیاد، درضمن یادت رفت ماهی حداقل 120 دلار پول بیمه و دست کم 150 دلار پول بنزین رو اضافه کنی که اگه بخوای باهاش سراغ اون تفریحاتی که میگی بری پول بنزین میشه 250 دلار در ماه. حالا به شرط اینکه ماشینت خراب نشه تعمیر نخواد و هر زمستون تایرهاشو عوض نکنی.
این گداها که میگی مست هم بینشون هست باقی هم چه میدونم والا شاید شبا مستن و وقتی من میبینمشون هوشیارن ولی بهرحال و به گفته شما گداهستن و منظور من این بود که اینجا هم بوفور وجود دارن. اینا که تو خیابونا هستن مستن، اونایی که تو مترو فلوت و گیتار و ویولن میزنن برای چند سنت ناقابل در حالت مستی و خماری میزنند؟ تازه مست هم باشن حتما مشکلی دارن که فرار کردن به مستی روی آوردن، نه باشه مریضن؟ آقا تو خیابونها مریض مست زیاد هست دیگه بدتر.
این رو هم اضافه کنم در فرمایش شما حق با شماست ولی من چند مورد دیدم تو خیابون که مشروب میخوردن و پلیس هم دستگیر نکرده اونم تو روز روشن و اونم جلو چشم همه.
بهرحال قصد من این نیست بگم اینجا بده. من چیزهایی که هست تمام و کمال بدون غرض ورزی مینویسم. بهرحال العاقل اشاره.
سارا خانم حق با شماست، عینا مطلب شما رو من هم در پستم گفتم که کار به اینها ندارند، ولی بحث چیز دیگست کسی که آزادی براش فقط همین حده اینجا آزاده، ولی زندگی و پیچ زندگی مردم دست دولته. ملاک دولت کاپیتالیسی درآمده نماز شما براش مهم نیست بتزم اینو جواب دادم تو پست، اگه نماز شما درآمد دولت رو کم میکرد قطعا جلوشو میگرفت کاری هم به آزادی فردی شما نداشت.
با تشکر
من مخالفم... جايى مثل كانادا يا كشورهاى اسكانديناوى (البته مى دونم كه سيستم اون كشورها سرمايه دارى نيست) به جايى رسيدن كه ديگه نمى تونن به خاطر بالا بردن درآمدشون يا هر چيز ديگه اى (حتى اگه بهشون ثابت هم بشه) از لحاظ مسائل حقوق بشرى به عقب برگردن.
توو ايران شب مى خوابن، صبح پا ميشن ميگن نفس نكشين، اينجا اينجوريه؟ يا ميشه كه اينجورى بشه؟
راستى فردا روز جهانى حقوق بشر هست. به اميد روزى كه همه جا انسان ها از حداقل حقوقش انسانى برخوردار باشن!!
(در مورد ماشين، مى تونين ماشين LEASE يا FINANCE كنين.)
دانمارک جزو اسکاندیناوی نمیدونم هست یا نه. ولی اینکه تصویب میکنن ساخت مسجد ازین ببعد قدغن؟ و مسجدهای موجود باید منارهاشون کوناهتر از کلیساهای اطراف بشه؟ اینکه یکدفعه یک کشور اروپایی میگه روسری قدغن؟ این پسرفت حقوق بشره یا پیشرفت؟ نه نگین ازین نظرها اروپا مثال خوبی نیست، ازین نظرها همین کانادا و آمریکای خودمون از همه جا آزادتره ولی خرخره مردم رو میدونن از کجا بگیرن.
سلام مهندس
بیمه ۱۲۰ دلاری رو هر کی بهت فی داده، خوب داده چون برای افراد عادی تا اونجا که من دیدم تازه اگه بتونی خوب بگیری از ۲۰۰ به بالاوا تازه واردها بالاتر است.
سارا خانم این جواب شما به مهندس که میگه خرج ماشین گرونه بجاش LEASE یا FINANCE کنید مثل اون ملکه فلان جای بود که رفت یک سری گرسنه بدحال دید گفت چرا اینها اینطورین؟ گفتن نون ندارن بخورن. ایشون هم خیلی جدی فرمودن خوب بجای نون شیرینی بخورن ...
خداحافظ كانادا
توی کشورهای اسکاندیناوی در مقایسه با بقیه اروپا آزادی بیشتره. این قانونی که میگید رو من نشنیده بودم ولی توی سوئد که حتی برنامه های ویژه میسازن برای اون تیپ از زنهای عرب که چادر های با روبنده دارن و فقط جای چشمشون یه سوراخ داره و باهاشون مصاحبه میکنن و توی تلویزیون یه دفعه میبینی 1 ساعت داره راجع به این طرف برنامه نشون میده که فرهنگ سازی بشه برای مردم و بفهمن که نباید با دیدن یه چنین آدمی از خودشون واکنش منفی نشون بدن. اینه که این سوئدی هایی که یه وقتی به راسیست بودن مشهور بودن دارن کم کم یه جامعه ای مثل آمریکا رو شکل میدن که همه جور آدم با هر فرهنگی توش بتونه راحت زندگی کنه.
البته من نمیگم که نژادپرستی اینجا ریشه کن شده و فرقی بین مهاجر و بومی نیست،ولی دارن تلاششون رو میکنن!
از اون طرف من هر چی دقت میکنم میبینم از خود ما ایرانیا راسیست تر نیست!! هیچ ملیتی رو قبول نداریم الا خودمون!به خودمونم که میرسه بازم همه رو به دو دسته خودی و غیر خودی تقسیم میکنیم!
آخ آخ حامد جان با اين كلمه"خودي و غير خودي " داغ ما رو تازه كردي
البته ترجيح ميدم ديگه بيشتر از اين توضيح ندم(فكر كنم اينجا جاش نيست)
من با نظرتون كاملا موافقم همگي بر اساس عقل و برهانه.ميگم حالا كه ما تو اين كشور پر از اشكال هستيم چرا اين دست اون دست مي كنيم. برگرديم و اينجا رو براي انهايي كه دنبال سرگرداني هستند بگذاريم.اينجوري كمتر به خودمونم فشار مياريم.
با سلام
دوست عزیز شما یکمقدار دیدتون نسبت به دنیا منفی هست.
نمیدونم منظورتون از کشور پیشرفته چیست! اگر منظورتون ساختمانهای بلند و خیابانهای تمیزه سخت در اشتباهید.
یک سر به شهر نیویورک بزنید.
شاید دبی و یا مالزی از نظر شما پیشرفته تر باشند.
این شهرها نیستند که کشور رو میسازن, بلکه سیستمه که میتونه نیروی کار ماهر را به سمتی هدایت کنه که برای پیشرفت کشور مفید باشن و در سازندگی سهیم باشن.
یک مثال بزنم: ببینید شما اگر در کانادا پول کافی داشته باشید میتونید یک شرکت تولید هواپیما و یا شرکت توسعه فناوری اتمی تاسیس کنید.
آیا میتوانید در ایران, دبی و یا مالزی اینکار را انجام دهید؟
یک کم مسایل را با دید باز تر و مثبت تر نگاه کنید دنیا را زیبا تر خواهید دید. برای اینکار یک جدول درست کنید و کلیه موارد مثبت و منفی زندگی در خارج از کشور را به ترتیب اهمیت در دو طرف جدول لیست کنید.
سپس با تمرکز بر روی مسایلی که بیشترین تاثیر را برروی زندگی شما دارند در رفع آنها کوشش کنید.
امیدوارم که موفق باشید
اين بابا الان خودش بالاي 1000 دلار براي بچه هاش ميگيره وبا خانومش 920 دلار از كلاس زبان و ول ول ميگرده و ايراد ميگيره تو ايران خواب اينم نميديد.حالا ما بايد كار كنيم ماليات بديم واينا از بيكاري وبلاگ بنويسن و روحيه بقيه رو خراب كنن.نميدونم اگه بده چرا بر نميگردن
شهاب اولا مودب باش. تو ایتجا نمیدونم چیکار میکنی که ادب یاد نگرفتی. ثانیا من 4 ما نشده اینجام.
ثالثا 1000 دلار میگیرم نه بعنوان مهاجر، این پول رو همه بچه های کانادایی میگیرند.
رابعا 100 برابرش پول آوردم و خرج میکنم و این 1000 دلار خرج اسباب بازی بچم هم نیست.
خامسا اگه من نمیومدم اینجا برا اینکه یکی مث منو اینجا از صفر به اینجا برسونند باید 400,000 دلار خرج میکردند الان حداکثر با 10 20 تا مشکل رو حل کردند.
سادسا من نگفتم اینجا بده یا خوب گفتم اینجا اینم داره.
بعدش اینکه من اینجا هر چی دلم بخواد مینویسم. تا هر وقت هم دلم بخواد ول ول میگردم. نوش جونم. تو که از مالیات دادن ناراحتی و بهت فشار میاد چرا برنمیگردی؟
من اینجا برا هموطنام همه نوع اطلاعاتی گذاشتم، اینکار از دستم برمیاد میکنم،سر کار هم برم بازم همینطور.
تو برا هموطنات چیکار میکنی؟ غیر از اینکه کاملا از حرفات مشخصه که اگه بتونی یه تیپا هم بهشون میزنی و درمیری!!
دیگه اینکه 60 ساله بقول خودت اینجایی ولی ادب یاد نگرفتی. کجا کار میکنی؟ پهلو خارجیا موشین نت به همه کاری برا اونا میدین به هموطنا خودتون میرسید زبونتون دراز میشه اونم تازه نه رودررو. خدا رو شکر اینجا کاره ای نیستین وگرنه ...
ارسال یک نظر