۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

نوستالژی

صبحه یکشنبه است. تازه از خواب بیدار شدم.
دلم گرفته خیلیم گرفته. بچه ام به من میگفت بابا دیگه برگردیم خونه.
من که هیچوقت خواب نمیدیدم الان شبا خوا ب میبینم خونمون هستم. خواب خیابونارو میبینم. بعد یک مرحله برزخ بین خواب و بیداری که پیش میاد میفهمم هزاران کیلومتر از کشورم دورم. تا بیدار شم احساس خفگی میکنم. احساس کسی رو که تو یک سلول در بسته کوچیک زندانیه. بعد که کامل بیدار میشم سعی میکنم فراموش کنم.
عذاب وجدان دارم. بچه ها که بعدا این لحظه ها یادشون نخواهد اومد و فقط الان احساسشونو میگن ولی آیا درست بود که اونارو از فامیل و پدر و مادر بزرگشون جدا کردم و آوردم اینجا؟ آیا شرایط اینجا میارزه به اینکه از کلی مهر و عاطفه دورشون کردم؟ آیا میارزه که خانوادمونو تو ایران این همه دلتنگ کردم؟ زمان میگذره و شاید شرایط زندگی بهتر بشه ولی تنها کاری که میتونم بکنم اینه که سعی کنم این سوالات و احساس رو فراموش کنم.
بعضیها میگن که چرا ناشناس مطلب مینویسی این بی احترامیه. خوب اگه ناشناس ننویسم دیگه جرئت نمیکنم که احساسمو بنویسم. دیگه جرئت نمیکنم مواقعی که اشتباه کردم اعتراف کنم و وبلاگم میشه عین بقیه وبلاگا، کشور گل و سمبل. "صبح بیدار شدیم رفتیم وال مارت خرید کردیم، ناهارو در رستوران چینی خوردیم بعد رفتیم مغازه یک دلاری یک اتو خریدیم 8 دلار شب همسایمون زنگ زد کلی حرف زد، کتلت خوردیم خوابیدیم. همه چی خوبه، همه چیم عالیه منم اینجارو دوست دارم." ملت هم کامنت میگذارن به به ،چه چه راستی حوری جون چرا از زلر نخریدیو اینا.
تو ایران یک همکار خانم داشتم که دو بچه نسبتا کوچیک داره، اونم اقدام کرده و ویزاش امروز فردا میاد، خیلی رویایی فکر میکنه، فکر میکنه الان تو قفسه و بهش فشار میاد، فکر میکنه تو کارش نمیگذارن پیشرفت کنه. فکر میکنه تو ایران افسرده شده. کار شوهرشم یک جورایی حساسه و ایران نمیگذاره راحت خارج شه بنابر این میخواد با دو تا بچه هاش بیاد. خلاصه حسابی اشتیاق داره. دیشب کلی زحمت کشیدم تا راضیش کردم مثل توریستا بیاد و کارتشو که گرفت برگرده. بهش گفتم شرایط روزا اول خیلی سخته بچه هاش گناه دارن و بهشون ظلم نکنه بدون باباشون، گفتم بیاد کارتشو بگیره و بعد برگرده پهلو شوهرش و بره سر کارش و اونجا اگه فشاریم بهش میاد لااقل تحملش براش راحتتره چون اقامت کانادا داره تازا به همه هم پز میده. بعد سر فرصت با شوهرش بیاد. اینجوری که بهش گفتم که راضی شد.
راستش الان که فکرشو میکنم میبینم هر سری یک کوهی رو رد کردیم ولی پشتش یک کوه دیگه هست. چون ما عادت داریم هر چیزیو و مشکلیو برا خودمون کوه کنیم. کم کم دارم چرند میگم. برم ببینم برا امروز باید چیکار کرد.

۱۳ نظر:

شراره گفت...

صبح یکشنبه تان به خیر آقای مهندس.امیدوارم که اتفاقات خوبی در انتظارتان باشد.
من اکثر ایرانیانی که در تورنتو دیدم هنوز پس از سالها برای برگشتن دودل هستند.اولش میخوان سه سال بمونن تا پاس کانادایی بگیرند وبعد چون بچه ها اینجا مدرسه رفتن وجا افتادن دیگه برگشتن به ایران میشه یک مهاجرت دیگه پس دیگه موندگار میشن.وقتی هم به یه مهاجر جدید میرسن بهش میگن عادت می کنی.ما هم اولا اینجوری بودیم.

ناشناس گفت...

Salaam,

I have been living in Thailand for 10 years, and now decided to move to Canada. I have gone through the same things and even now dream of homeland most of the time. But something stops me from moving back to Iran. You know, there are some small facts that have huge impact on our lives make me stay here. I haven't got the Thai PR yet, which worries me to some extent. The only reason I am moving to Canada is that I can get the PR and eventually the passport. I will move on from that point to either stay in Canada or move elsewhere, if Allah Wills. I suggest you stop thinking that way. Please focus on the advantageousness of the life in Canada. Problems are everywhere, but I totally agree with you that Canada is not the Eden.

Namaaz va Ruzeh ghabul

فریبا گفت...

سلام نامید نشو باور کن باید میرفتی کانادا تا این تجربه رو بدست میاوردی .به سخت بودن اول هرکاری مطمئن باش ولی به این هم مطمئن باش که از کاری که کردی هرگز پشیمان نخواهی شددوست عزیز.

ناشناس گفت...

امیر
ببین نوشته هات واقعا خوبه ولی کمی حس کنجکاوی منو برانگیخته برای همین می خواستم چند تا سوال کنم که قضیه برای خودم بیشتر روشن شه چون من هم تا چند ماه بعد شرایط تورو دارم .اول اینکه چرا بچه ها میخوان برگردن صرفا برای دیدن افراد فامیل یا اینکه دلیل دیگه ای داره ؟دوم اینکه تو ایران هیچ وقت بیکار نشده بودی یا چشم انداز بیکاری نداشتی ؟بعد اینکه خودت هم به خاطر دوری از فامیل و پدر و مادرنگران شدی و خواب می بینی ؟قبل ازاینکه بری کانادا اصلا اونجا برات جذابیتی داشت ؟و اخر اینکه چقدر تایم برای بیکار بودنت پیش بینی کردی ؟

خداحافظ كانادا گفت...

آقا سلام دستت درد نکنه که با صداقت از زندگی‌ اینجا می‌‌نویسی و بقول خودت مثل بقیه الکی‌ ٔگل و بلبل و سنجاب نمی‌‌کنی‌.

خوشبختانه داره یه موجی راه می‌‌افته که نسل جدید مهاجران که بخصوص در ایران زندگی‌ خوبی‌ داشتند دارند سعی‌ میکنند که بیشتر از واقعیت‌های کانادا بگن بجای اینکه تعریف الکی‌ بکنند.

موفق باشی‌.

خداحافظ كانادا

تا ونکوور گفت...

سلام من هم تازه اومدم. حدود 3 ماه. حتما وبلاگ من رو دیدید.tavancouver.blogfa.com من هم این حس رو درباره دخترم داشته و دارم. ولی تو این سه ماه به این نتیجه رسیدم که خوبیهای اینجا از بدی هاش به نظر من بیشتره. من هم با ده سال سابقه کار هنوز کار پیدا نکردم ولی ناامید هم نشدم. یکی از دوستان من 7 سال پیش اومد اینجا. از مک دونالد شروع کرد الان در بومباردیه کار میکنه. خونه خودش رو داره و خیلی از مزیت های دیگه. پس نباید ناامید نشویم. مطمئن باشید همه جی درست میشه.

شهرام گفت...

مهاجرت سختيهاي خودشو به همراه داره. اين روزها هم ميگذره . يكي از نگرانيهاي اصلي منم اينه كه نتونيم اونجا بمونيم چون هم خودم هم همسرم خيلي به خانواده هامون وابسته ايم ولي خوب چيزاي مهمتري هم توي زندگي هستن كه بايد درنظر گرفت و بعد تصميم گرفت .اميدوارم هر چه زودتر يه كارمناسب پيدا كنين و همه چي روي روال بيفته .مرسي

ناشناس گفت...

رضا
سلام هموطن عزيز من هم مثل شما طعم تلخ غربت را چشيده ام چون در يكي ار پستها گفته بودي روزه داري والبته با آرزوي قبولي عبادات شما مي خواهم يك ذكر را كه در هنگام غم وغصه بسيار كارساز است به شما يادآوري كنم انشاالله مشكلات همه حل شود.
وقتي حضرت يونس در شكم ماهي گرفتار شد اين ذكر را كه اكنون در ريالران كريم نيز آمده است تكرار ميكرد:
لااله الاانت سبحانك انى كنت من الظالمين .
كه خداوند درجواب مي فرمايد:فستجبناله و نجّیناه من “الغم” و کذلک ننجی المومنین
امام صادق عليه السلام : عجب دارم از كسى كه غم زده است چطور اين دعا را نمى خواند لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين چرا كه خداوند به دنبال آن مى فرمايد: فاستبجنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤ منين (ما او را پاسخ داديم و از غم نجات داديم و اين چنين مؤ منان را نجات مى دهيم
در خواندن اينذكر مداومت كن
به اميد موفقيت وسلامتي شما

Reza گفت...

Salam Agha Ramin

Matalebetoon ro khoondam khaily khoob va vagheii neveshtid, man ham yek salo nim hast omadam inja, avalesh besiyar sakhteh, bavar konid bad az 2 hafteh mikhastam bargardam, ama be khodam time dadam goftam yek saleh digeh tasmim begir, be har hal ba kareh cashier shoro kardam, ama faghat 2 hafteh ya 3 hafteh cashier boodam, va karam ro avaz kardam, 6 mah bad ham kareh khodam Lab technologist dar karkhooneh, agar be dastaneh hamayeh mohajeran negah konid hamineh, khanoome Shantemis mataleb yek sal ghablesh ro bekhoonin be yas va namodi nazdik shodeh boodan ama shohareshoon kar migireh ta jayi keh khabar daram mortabet hast. ageh doost dasheth bashin zendgy pesar amoo va dokhat amooom keh Ottawa hastan ro bartaoon migam, bishtar az 20 sal inja ahstan va har 2 besiyar moafagh, faghat ye nokteh keh pesar ammom be man goft bara shoma:
Inja agar sakht koosh bashid, sadegh va rastgoo rosh khahid kard, va inja be adamyeh tanbal beisyar sakht migzareh majbioor be zendegy ba bokhor namir dolat khand bood.

Regards

Reza-BC

اين دفعه ناشناس گفت...

kنميدونم غم غربت يك چيزه ديگه است تا كسي تجربه نكنه نمي فهمه من دوران دانشجويم را در شهر ديگري گذراندم و همانجا هم ازدواج كردم با اينكه همسر بسيار خوبي داشتم باور كنيد دهسال از عمرم به گريه و زاري و حسرت و غبطه و ...گذشت . درامد همسرم هم بسيار عالي بود تا اينكه ديدم نميتونم دوام بيارم كم كم داشتم افسرده ميشدم تا بالاخره پس از تلاش از ان شهر خارج شدم در حاليكه بسياري از موقعيتهاي شغلي خوب و درامد بالا را از دست دادم . ولي حالا خدا را شكر مي كنم كه امدم ارامشي كه الان حس ميكنم قبلا نداشتم خدا را شكر كار و زندگيمان دارد بمراتب بهتر از قبل ميشود و از همه مهمتر حس تنهايي از بين رفته. اين مثال كوچكي از زندگي من بود فاصله دو شهر چقدر دارد به ادم فشار وارد ميكند حالا تصور ميكنم اگر اين فاصله بين دو قاره باشد ايا مشكلات هم زيادتر خواهد شد يا نه؟ سخته واقعا سخته . بگذاريد شما را هم بطور ناشناس بشناسيم اين خيلي بهتره چون ادم راحتتر مي تونند احساساتشون را بگن.

سوسن گفت...

با سلام.
در مورد اینجور تصمیمات اساسی و مهم همیشه اینطور فکر کنید که بهترین تصمیم رو گرفتید. یعنی فقط و فقط مثبت ببین و بس. این طرز فکر باعث میشه که ثابت قدم تر و پر انرژی بشی و در برابر سختیها که همه جا ی دنیا هست مقاوم بشی. مطمئنم که سال دیگه این موقع به خودت هزاران بار درود میفرستی و صد هزار بار از خدا ممنون میشی که خواست تا مهاجرت کنی.

Mohaj Canada گفت...

سلام و ممنون از همه شما مخصوصا فریبا،سوسن،سیمین،ناشناسها،رضا،نا ونکوور،خداحافظ کانادا،شراره،شهرام،امیر و بقیه دوستان که لطف دارن ومطالب منو میخونن و کامنت میگذارن.
و اما جواب امیر، بچه ها کوچیکن و چون از طرف فامیل مخبت میدیدن و اونجا امکانات ما بیشتر بود دلشون برا اونجا تنگ شده. من هم نه تو ایران بیکار نشده بودم، یا شرکت خودم بود. یا جایی که بهر حال کار میکردیم.پول هم به امید خدا میرسید. در زمینه جذابیت کانادا آره قبل ازینکه بیام جذابیت داشت و الان واقعیت داره.

ناشناس گفت...

سلام . می شه لطفا در مورد رزومه به سبک کبکی اطلاعاتی به من بدین. چون من دارم رزومه تهیه می کنم دلم می خواد که از اول به سبک کبک باشه .

خیلی ممنونم