۱۳۹۹ اسفند ۵, سه‌شنبه

بیش از یازده سال در کانادا

 وقتی بیش از یازده سال پیش از خانوادم توی تهران خداحافظی کردم، اصلا فکر نمیکردم امکان داره بیش از یازده سال دیگه به اون کشور برنگردم. برنامه هر سال ما این بوده برنامه ریزی کنیم برای اینکه امسال تابستون تعطیلات بریم ایران و همرو ببینیم ولی هر سال به علتی بهم خورده. خیلی از چیزهای دیگه رو هم فکر نمیکردم. مثلا فکر نمیکردم که شاید مجبور بشم مسافرتهای دور و طولانی داشته باشم. شرکتی که من در اون کار و دیزاین میکنم در تمام دنیا پروژه داره. پروژه های بلند مدت، من نه تنها باید دیزاین کنم بلکه باید تا وقتی که پروژه تحویل مشتری داده میشه و حتی بعد ازون نظارت کنم تا کار بدون اشکال و مطابق توافقنامه و نیازهای مشتری طراحی و تحویل بشه. در غیر اینصورت پای جان انسانها در میان هست. مسافرتهای طولانی من همه با پروازهای فرست کلاس انجام میشن و هتلهای درجه اول در سراسر جهان رزرو میشن چون جزو پولیسیهای شرکت هست ما نباید خسته به مقصد برسیم و در پروازهای طولانی مدت از هشت تا سیزده ساعت حتما باید بتونیم خوب استراحت کنیم. این فرصتی بسیار گران قیمت به من داده که بتونم تمام دنیا رو ببینم. با مردم و زندگیشون آشنا بشم. از آسیای دور، چین و هنگ کنگ گرفته تا آمریکای شمالی و آمریکای جنوبی و اروپا و خاور میانه.  تقریبا به سی کشور دنیا تو همین چند سالی که کار میکنم سفر کردم. اوایل استرس خیلی داشتم، شما فرض کن بعنوان نماینده شرکت میفرستنت فلوریدا در یکی از بزرگترین پروژه های اون ایالت. غیر ازینکه باید ببینی کار درست پیش میره یا نه و اشکالات رو پیدا کنی و راه حل بدی، باید در پشت یک میز بزرگ بشینی و به حدود بیست نفر آدم بی تعارف پاچه پاره از مهندس گرفته تا مدیر شرکت روزانه جواب پس بدی و راضیشون کنی. کار آسونی نیست. پا کج بذاری ریپورت میدن و اظهار نارضایتی میکنن. باور کنید ساده نبود. من که از ایران با زبان الکنم به اینجا اومدم یوهو خودم را در این موقعیت دیدم. استرس بسیار زیادی داشت ولی سعی کردم بر آن غالب بشم. تنها راهش این بود که نترسیدم و میدان را خالی نکردم. خیلی تغییر کردم. سخت شدم. رک شدم. اعتماد به نفس شدیدی پیدا کردم. یاد گرفتم جمله هامو مختصر و مفید بیان کنم. اخلاقم بطور اتوماتیک و غیر ارادی  نسبت به ایرانیهای دوروبرم تغییر کرد. برای همینه که حرفام خشک و گاهی تلخه و برای ایرانیها برخورنده است. ولی سعی میکنم مفید باشن. این تجملاتی که دوروبر خودم میبینم برای من فقط احمقانه است. ساده گی و اصالت رو خیلی بیشتر میپسندم و عاشقش هستم. شاید یک علتش این باشه که خیلی وقتها در هتلهای لوکس در سراسر جهان اقامت داشتم و همه چه تو پروازهام و چه در هتلها جلوم خم و راست میشدن برای همین دیگه این چیزها به نظرم نمیاد. آدم مغروری هستم ولی نه به اون اندازه که بخوام خودمو به رخ افراد ساده بکشم. اتفاقا خیلی ساده هستم. ولی جلو آدمایی که احساس میکنن از دماغ فیل افتادن بشدت وایمیستم. چون قابلیتهاشو دارم از تحصیلات گرفته تا کار و اعتماد به نفس. زندگی بهم یاد داده نباید جا بزنم. بقول معروف اسکیپر نیستم. خیلی راحت به یکی میگم مزخرف میگی اگه مزخرف بگه. علتش اینه که به خودم هم میگم. تو خیلی از جلسات رسمی پیش اومده که من داشتم حرف میزدم وسط حرفم خودم دیدم دارم چرند میگم. بلافاصله حرف خودمو قطع کردم و بهشون گفتم، "اوه ببخشید پنج دقیقه داشتم بولشیت میگفتم." دوباره برگشتم و حرفمو تصحیح کردم. یا گفتم بیخشید این قسمت که گفتم بولشیت بود. الان جوابی براش ندارم بذارید روش فکر میکنم و دفعه بعد جواب میدم." بهتر ازینه که کس دیگه بهتون همیتو بگه. خلاصه جو روزگار باعث شده خیلی تغییر کنم. خیلی جاها براشون جالب بوده من کجایی هستم. میپرسن. اینجاست که خیلی از ایرانیا سعی میکنن بپیچونن. ولی من با افتخار میگم ایرانی هستم. حتی اسمم رو هم تغییر ندادم و کج و کوله نکردم. چون یاد گرفتم که این ملیت و اسم نیست که باعث پیشرفت میشه، این معلومات و شخصیت و تخصص شما هست که باعث میشه دیگران قبولتون کنن. تا حالا هم چه در قلب غرب غرب وحشی و چه در آسیای دور دور شرقی حتی یک مورد نبوده که با اسم و ملیت من مشکل داشته باشن. مشکل هم داشته باشن، این مشکل اونهاست، مشکل من نیست.  من راه خودمو میرم و کسی نمیتونه متوقفم کنه. تنها چیزی که حسرت میخورم گذشت عمره. جوانی من در مملکتم بیهوده گذشت و الان زمان زیادی ندارم که جبران کنم.

امروز وقتی قلم به دستم گرفتم میخواستم بهتون یاد بدم چطور اعتماد به نفس داشته باشید و چطور بر استرستون غلبه کنید ولی مقدمه من به درازا کشید و افتاد به پست بعدی.

              لینک صفحه فیسبوک من


هیچ نظری موجود نیست: